شاپور بختیار؛ مردی که سراسر زندگانی پربارش را صرف آزادی انسان و انسانیت کرد‎ ۰

تولد، دوران کودکی و آموزش شاهپور بختیار

بختیار در سال ۱۲۹۳ در شهرکرد دیده به جهان گشود. هنگامی که هنوز کودک بود مادرش را از دست داد. پدر او سردار فاتح، مانند دیگر مردمان ایل و تبارش مردی شیفته تاریخ و فرهنگ ایران بود. به گفته شاپور بختیار؛ در پایان هر روز با از بر خواندن سی بیت شعر از سوی پدرم پاداش سوارکاری دریافت می کردم و این گونه تشویق به مطالعه بیشتر می شدم و با این کار نزدیک به ۱۰ هزار بیت شعر پارسی را از بر شدم.

بختیار پس از گذراندن آموزش ابتدایی در شهرکرد، به اسپهان (اصفهان) و آن گاه برای ادامه تحصیل به بیروت رفت. سپس برای رفتن به دانشگاه کشور فرانسه را برگزید ولی هنوز چندان به جو دانشگاه خو نگرفته بود که از اعدام پدرش آگاهی یافت پس به ناچار به ایران بازگشت. پس از آمدن دوباره به پاریس به گفته خود با اوضاع پریشان ذهنی که در آن هنگام داشت، ریاضیات را برای خود مناسب ندیده و بنابراین در رشته علوم سیاسی به تحصیل پرداخت و پس از چندی دکترای خود را از دانشگاه سوربن دریافت نمود.

پیوستن بختیار به لژیون فرانسه

چندی پیش از آن بود که خاک فرانسه به اشغال نازی ها در آمد. بختیار چون این ستم را روا ندانست و گرچه وظیفه ای هم در این زمینه نداشت به گونه داوطلبانه به نهضت مقاومت ملی فرانسه پیوست و در برابر سربازان هیتلر به مقاومت ایستاد. بختیار همچنین به جهت روان آزاده ای که داشت در کنار مشروطه خواهان اسپانیایی نیز برابر ژنرال فرانکو ایستادگی کرد. وی در این هنگام افزون بر مدرک دکترا، دو لیسانس هم در رشته های اقتصاد و فلسفه به دست آورد.

توضیح نگاره: بختیار در هنگامی که در دانشگاه سوربن پاریس بود در 25 سالگی با یک بانوی فرانسوی پیمان زناشویی بست و سپس یک سال بعد در 26 سالگی در قالب ارتش فرانسه با نازی ها جنگید. چون ژنرال دوگل فرانسه را از نیروهای نازیسم پس گرفت و فرانسه جنگ زده و ویران شده را از نو ساخت، شیفتگی بسیاری به دوگل پیدا کرد و همواره او را الگوی خود قرار می داد. بنابراین پس از اشغال میهنمان به وسیله خمینی و اوباش دوروبرش همواره آرزو داشت که چون دوگل، ایران را آزاد ساخته و ایرانی نوین و دموکرات را پایه گزاری کند. افسوس که ساخت و پاخت های دولت های بیگانه چون انگلیس، امریکا و اسراییل مایه نیرو گرفتن بنیان های رژیم آخوندی شد و بختیار به این آرزویی که شایستگی اش را داشت، نرسید.

بختیار در هنگامی که در دانشگاه سوربن پاریس بود در ۲۵ سالگی با یک بانوی فرانسوی پیمان زناشویی بست و سپس یک سال بعد در قالب ارتش فرانسه با نازی ها جنگید. چون ژنرال دوگل فرانسه را از نیروهای نازیسم پس گرفت و فرانسه جنگ زده و ویران شده را از نو ساخت، شیفتگی بسیاری به دوگل پیدا کرد و همواره او را الگوی خود قرار می داد. بنابراین پس از اشغال میهنمان به وسیله خمینی و اوباش دوروبرش همواره آرزو داشت که چون دوگل، ایران را آزاد ساخته و ایرانی نوین و دموکرات را پایه گزاری کند. افسوس که ساخت و پاخت های دولت های بیگانه چون انگلیس، امریکا و اسراییل مایه نیرو گرفتن بنیان های رژیم آخوندی شد و بختیار به این آرزویی که شایستگی اش را داشت، نرسید.

بازگشت به میهن و آغاز کار

بختیار در سال ۱۳۲۵ با کوله باری از تجربه و دانشی که از اروپا با خود به همراه داشت به ایران بازگشت تا به  مهین خود خدمت کند. در سال ۱۳۲۶ به وزارت کار می پیوندد و به عنوان مدیر کل کار خوزستان، بزرگ ترین منطقه کارگری به آبادان می رود. دکتر بختیار در این سمت با دفاع صمیمانه از حقوق کارگران ایرانی با شرکت نفت عامل بزرگ استثمار ایرانیان، در می افتد.

پس از گذشت دو سال در سال ۱۳۲۸ به تهران احضار می شود و در حالی که هزاران کارگر به پشتیبانی از بختیار به بدرقه او گرد آمده بودند، آبادان را ترک کرد. چون به گفته خود در آن هنگام تنها حزبی که با اندیشه هایش سازگار و همسو بود یعنی حزب ایران را برگزید. پس از آن نیز با پایه گذاری جبهه ملی به صف ملی خواهان و هواداری از دکتر محمد مصدق و نهضت ملی پرداخت.

بختیار سخت شیفته مصدق و راه او بود و تا پایان زندگانی اش نیز این باور را حفظ کرد. بالاترین پست وی در کابینه دکتر مصدق، معاون وزارت کار در شهر اسپهان بود. پس از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، با وجود پیغام و پسغام های فراوان از سوی دربار و به جهت نسبت خویشاوندی با ملکه ثریا و تیمور بختیار و درخواست نوشتن توبه نامه و سپس در پی آن دریافت وزارت کار در دولت تازه، گوشه نشینی و سپس تلخی زندان های شاه را با این گفته که “من شرم دارم که با یک دولت کودتاچی همکاری داشته باشم. روزی من نه امروز و نه هرگز به کابینه شما حواله نشده است.” برگزید.

دکتر بختیار در سال های خفقان پس از کودتا به همکاری با جبهه ملی و سپس تشکیل نهضت مقاومت ملی پرداخت و برای این فعالیت ها بارها به زندان افتاد. او در کل ۵ سال و ۸ ماه در زندان های شاه به سر برد و برای  ۸ سال هم ممنوع خروج از کشور بود.

توضیح نگاره: 16 دی ماه 1357، شاپور بختیار هنگام معرفی کابینه خود به شاه، بدون دستبوسی و با نگاه به بالا در تلویزیون نمایان شد.

۱۶ دی ماه ۱۳۵۷، شاپور بختیار هنگام معرفی کابینه خود به شاه، بدون دستبوسی و با نگاه به بالا در تلویزیون نمایان شد.

نامه به شاه

واپسین زندان رفتن او هنگامی بود که در خرداد ۱۳۵۶ در نامه ای به همراه سنجابی و فروهر به شاه وضعیت آشفته مملکت را گوشزد کرده و شاه را به ترک استبداد و اجرای حقوق مردم و قانون اساسی دعوت کرد. بختیار به گونه ای انقلاب را پیش بینی کرده بود ولی این برایش گران تمام شد و شاه در پی این نامه یک بار دیگر او را به زندان انداخت. بختیار در این باره می گفت؛ پس از نوشتن و امضای این نامه چمدان و ساک خود را بسته و در انتظار مامورین ساواک بودم.

آماده برای نجات ایران

با همه این ها و با وجود پدرکشتگی (پدر بختیار را رضاشاه اعدام کرده بود) در هنگامی که ایران به دست آخوندی روان پریش و دیوانه به نام خمینی می رفت تا در سراشیبی سقوط قرار بگیرد، جام شوکران را نوشید و با گرفتن فرمان نخست وزیری از سوی شاه برای نجات ایران پا به میدان کارزار گذاشت.

پذیرفتن نخست وزیری از سوی بختیار مشروط بر چند بند که مهم ترین آن ها عدم دخالت شاه در امور دولت و این که مسوول اداره مملکت باید دولت باشد و نه شاه، و همچنین خروج شاه از ایران بود. لغو ساواک، آزادی زندانیان سیاسی، مجازات ستمگران دوران خفقان پس از ۲۸ امرداد و آزادی مطبوعات و آزادی بیان و موارد دیگر… هم از برنامه های دولت بختیار بود که در همان زمان اندک به آن ها جامه عمل پوشانید و بنابراین نخستین و تنها دولت ملی پس از کودتای ۲۸ امرداد را پایه گذاری کرد.

توضیح نگاره در دی ماه 1357 که شاپور بختیار برای نجات ایران و دگرگون کردن مسیر هولناکی که در انتظار ایران بود، نخست وزیری را پذیرفت، بسیاری بر او خرده می گرفتند که چرا وی در این شرایط که همه خمینی را در ماه می بینند و شانسی وجود ندارد چنین تصمیمی را گرفته است. ولی پاسخ بختیار این بود که؛ اگر من در این پیکار پیروز شوم که چه بهتر و ایران را نجات داده ام و اگر هم شکست بخورم، خودم در این راه فدا شده ام و برای همین هم در آن روزها بارها این بیت حافظ را با خود زمزمه می کرد: "من و دل گر فنا شویم چه باک / غرض اندر میان سلامت اوست"

در دی ماه ۱۳۵۷ که شاپور بختیار برای نجات ایران و دگرگون کردن مسیر هولناکی که در انتظار ایران بود، نخست وزیری را پذیرفت، بسیاری بر او خرده می گرفتند که چرا وی در این شرایط که همه خمینی را در ماه می بینند و شانسی وجود ندارد چنین تصمیمی را گرفته است. ولی پاسخ بختیار این بود که؛ اگر من در این پیکار پیروز شوم که چه بهتر و ایران را نجات داده ام و اگر هم شکست بخورم، خودم در این راه فدا شده ام و برای همین هم در آن روزها بارها این بیت حافظ را با خود زمزمه می کرد: “من و دل گر فنار شویم چه باک / غرض اندر میان سلامت اوست”

آخوند شناسی بختیار

بختیار در آن هنگام از نقش خمینی و به تاراج بردن ایران از سوی ابرقدرت ها کاملا آگاه بود. و در کل از ماهیت موجودات زالو صفتی به نام “آخوند” که از زمان صفویه و به ویژه زمان شاه سلطان حسین و تاخت و تاز افغان ها و عثمانی ها در ایران به کمک آخوندها و همچنین نقش روحانیون در زمان قاجار و بخشیدن بخش سترگی از خاک ایران به اربابانشان یعنی روسیه آگاه بود. بنابراین همیشه این نکته را به دوستان و هم حزبی هایش مانند سنجابی و بازرگان گوشزد می کرد که به یاد داشته باشید که شیخ فضل الله نوری و آخوندهای دیگر در زمان قاجار چگونه سد راه آزادیخواهی و مایه از هم پاشیدگی و به تاراج رفتن خاک ایران شدند، یا هتا خیانت هایی که آیت الله بهبهانی و آیت الله کاشانی به مصدق و نهضت ملی کردند، ولی گوش کسی بدهکار این سخنان نبود.

پس از این که یاران حزبی دیرینش را با خود همراه ندید، جا نزد و با اراده ای پولادین در آن هنگام که هر کوه را به زمین می زد، خود را “مرغ توفان” نامید، مرغ توفانی که از توفان ها هراسی ندارد و مرد این روزهاس، بنابراین تصمیم گرفت که یک تنه برای نجات ایران جلوی خمینی بایستد.

توضیح ویدیو: در این گفتگو، دکتر برومند (یار وفادار شاپور بختیار که مسوولیت ایجاد مقدمه مذاکرات بختیار با خمینی را بر عهده داشت) از رو شدن چهره خمینی در هنگام دیدار خود با خمینی می گوید و می افزاید که با وجود بازگو کردن این گفته ها در جمع افراد جبهه ملی با واکنش سرسری و بی تدبیرانه کریم سنجابی و داریوش فروهر که با سهل انگاری با سرنوشت ملتی بازی کرده، روبرو می شود.

بختیار در ۳۷ روز نخست وزیری اش هیچ گاه از هشدار های پیامبر گونه اش در راستای افشای ماهیت راستین آخوندها و خمینی با وجود جو مخالف که به گونه ای شنا کردن در سوی مخالف آب بود، فروگذار نکرد. او پیاپی می گفت که مردان روحانی هرگز نمی توانند حکومتداری کنند! می گفت که ما برای آیت الله در قم یک واتیکان می سازیم،
ولی هنگامی که خمینی نپذیرفت، برای بختیار روشن شد که خمینی به دنبال قدرت است، نه چیزی دیگر. بختیار می گفت که ای ملت، به هوش باشید که بیگانگانی در لباس روحانی به ایران می تازند! و نعلین آخوند ها را خطرناک تر از چکمه نظامی ها می دانست. ولی دسیسه های ابرقدرت ها و بیگانگان موجب شد که مردم سخن راستین او را نشنوند و به جای آن کسی را که چند روز بعد قاتل خود و پدران و برادرانشان بود را در ماه ببینند!

بختیار تز دکترایش را در هنگام دانشجویی درباره مضرات شرکت دین در حکومت ارایه داده بود، همان جوری که پیش تر گفته شد در هنگام دانشجویی در قالب نهضت مقاومت فرانسه با هیتلر جنگیده و از نزدیک فاشیسم را به چشم دیده بود. بنابراین به خوبی از سرنوشت ایران در آن هنگام آگاه بود و نمی توان گفت که این سخن ها را از روی جاه طلبی می زد.

توضیح ویدیو: چیزی که بیش از هر چیز دیگری دراماتیک بود این بود که در آن روزها، در هنگامی که همه آن هایی که خود را ادامه دهنده راه مصدق می دانستند، روبروی بختیار ایستادند و به زیر چتر خمینی رفتند، ولی بختیار در اوج تنهایی به آرامگاه آموزگارش در سیاست “دکتر مصدق” رفت و در آن جا سوگند نخست وزیری یاد کرد. گذشت زمان ثابت کرد که بختیار درست می اندیشید یا آن ها. خود بختیار در این زمینه می گفت که؛ ما در مکتب دکتر مصدق هیچ گاه صحبت از مذهب نمی کردیم، مذهب امری شخصی ست که به خود آدم بستگی دارد و ربطی به سیاست ندارد.

بختیار با این که می دانست در آن جو متشنج و به گفته خودش “روزهای تب و هذیان”، شانس چندانی ندارد، ولی آگاهانه به رسالت تاریخی خود نسبت به میهن پرداخت، و تهمت ها و ناسزاگویی های آدم های خرد و ناچیز را به جان خرید. خود در این باره نیز می گفت؛ من به مانند پزشکی بودم بر بالین ایران بیمارم، آیا با علم به این که می دانستم بیمارم شانس اندکی برای بهبودی دارد، باید او را رها می کردم و به تماشای جان دادنش می نشستم؟

توضیح نگاره: بختیار همواره در سخنرانی هایش می گفت که "من نخست یک انسان هستم، پس از آن یک ایرانی و در درجه سوم یک مسلمان هستم" . این گونه سخن ها و رفتارها بود که آخوندها را به ستوه آورده و به اندیشه ترور وی افتادند.

بختیار همواره در سخنرانی هایش می گفت که “من نخست یک انسان هستم، پس از آن یک ایرانی و در درجه سوم یک مسلمان هستم” . این گونه سخن ها و رفتارها بود که آخوندها را به ستوه آورده و به اندیشه ترور وی افتادند. 

فرار از کشور

دکتر بختیار پس از شش ماه زندگی مخفیانه در آپارتمان یکی از نزدیکان مورد اعتمادش در تابستان ۱۳۵۸ با پاسپورت یک بازرگان فرانسوی و با گریم و دگرگونی چهره از فرودگاه مهرآباد به پاریس رفت تا در آن جا به مبارزه با جمهوری اسلامی بپردازد. پس با کمک یاران خود، نهضت مقاومت ملی را تشکیل داد و در هنگامی که هنوز بسیاری مسخ خمینی بودند یا به هر دلیلی جرات انتقاد از رژیم خمینی را نداشتند، نخستین اپوزسیون جمهوری اسلامی را تشکیل داد و خمینی و رژیمش را یک “صفر بزرگ” در تاریخ ایران خواند و گفت: “من تا آخرین نفس برای آزادی و سربلندی ایران خواهم جنگید” و تا پایان زندگانی اش هم بر پیمان خود وفادار ماند.

توضیح نگاره: این جا کوی کلوزوره شماره 37 منزل دکتر شاپور بختیار در سورن پاریس بود. سرانجام در روز 15 امرداد ماه سال 1370 مزدوران جمهوری اسلامی با وحشیگری که تنها در خور اسلامیون است، قلبی که تنها به عشق ایران می تپید را در این خانه از تپش بازداشته و به زندگانی پربار این مرد بزرگ پایان دادند. پس از آن، این بیت حافظ بر آرامگاه بختیار نشست: " روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق / شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم"

این جا کوی کلوزوره شماره ۳۷ منزل دکتر شاپور بختیار در سورن پاریس بود. سرانجام در روز ۱۵ امرداد ماه سال ۱۳۷۰، مزدوران جمهوری اسلامی با وحشیگری که تنها در خور اسلامیون است، قلبی که تنها به عشق ایران می تپید را در این خانه از تپش بازداشته و به زندگانی پربار این مرد بزرگ پایان دادند. پس از آن، این بیت حافظ بر آرامگاه بختیار نشست: ” روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق / شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم”

بختیار کسی بود که سراسر زندگانیش را صرف رسیدن به آرمانش که همانا انسان و انسانیت و آزادی انسان بود، کرد. در هنگام مبارزه با هیتلر دو بار در محاصره نیروهای نازی و در آستانه مرگ قرار گرفت ولی به گونه ای معجزه آسا جان سالم بدر برد. سپس با ژنرال فرانکو جنگید، و هنگامی هم که به ایران بازگشت همیشه جانش در معرض خطر بود و ۳۰ سال مبارزه با دیکتاتوری شاه و زندان و کتک خوردن از ساواکی ها را تجربه کرد.

در آن ۳۷ روز جنون آمیز و آن سیل بنیان کن که هیچ کس یارای پذیرفتن چنین کاری را نداشت، نخست وزیری را پذیرفت با این که هر لحظه ممکن بود امت وحشی حزب الله یا نمایندگان و جاسوسان ابرقدرت های جهانی مانند شوروی، امریکا و انگلیس که تاب یک دولت ملی در ایران را نداشتند، او را ترور کنند. چون هتا اگر بختیار در این مبارزه پیروز هم میشد و ایران را از شر خمینی و هیولای اسلام نجات می داد بسیار بعید بود که دولت های بیگانه با او کنار بیایند.

مبارزه بختیار در خارج کشور

با این همه در روز ۲۲ بهمن ماه با وجود اعلامیه تسلیم شدن ارتش در ساعت ۱۰ صبح، تا یک ربع مانده به ساعت ۱۴ در کاخ نخست وزیری مانده بود و تنها پس از شنیدن سدای گلوله ها و مسلسل ها به آن جا بود که مکان را ترک کرد. پس از همه این ها و با وجود کهولت سن ۱۲ سال به مبارزه با دیکتاتوری خمینی و سپس خامنه ای پرداخت. بنابراین بختیار همیشه مرگ را در یک قدمی خود می دید ولی او ترسی از مرگ نداشت و زندگانی در توفان های پر آشوب شرافت را به ساحل امن بزدلی و خیانت ترجیح می داد و می گفت که “دلم نمی خواهد که در بستر بمیرم” .

درود بر او باد که نامش برای ما همیشه یادآور دموکراسی و آزادیخواهی است، یادش گرامی و جاودان باد.

توضیح نگاره: شاپور بختیار بزرگمردی بود که سال ها از زمانه خود جلوتر بود و برای همین هم مردم از درک او ناتوان بودند، کسی که می توان او را در تاریخ ایران هم رده با کورش بزرگ دانست که اگر دولتش پابرجا می ماند، می توانست ایران را دوباره از نو بسازد. گرچه کوشش های بختیار ناکام ماند ولی او دین خودش را چند برابر بیشتر به ایران ادا کرد. در فردا روز آزادی ایران روزی را خواهیم دید که در میدان های شهرهای ایران، از او مجسمه های بی شماری ساخته شده و نام درخشانش به مانند نام هایی چون کورش بزرگ، آریو برزن، بابک خرمدین و... بر کوچه ها دیده می شود. شاید ما آن روز را نبینیم و برای نسل های پس از ما باشد، ولی به یقین  آن روز خواهد آمد.


شاپور بختیار بزرگمردی بود که سال ها از زمانه خود جلوتر بود و برای همین هم مردم از درک او ناتوان بودند، کسی که می توان او را در تاریخ ایران هم رده با کورش بزرگ دانست که اگر دولتش پابرجا می ماند، می توانست ایران را دوباره از نو بسازد. گرچه کوشش های بختیار ناکام ماند ولی او دین خودش را چند برابر بیشتر به ایران ادا کرد. در فردا روز آزادی ایران روزی را خواهیم دید که در میدان های شهرهای ایران، از او مجسمه های بی شماری ساخته شده و نام درخشانش به مانند نام هایی چون کورش بزرگ، آریو برزن، بابک خرمدین و… بر کوچه ها دیده می شود. شاید ما آن روز را نبینیم و برای نسل های پس از ما باشد، ولی به یقین آن روز خواهد آمد.