سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم
گرچه آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، در دورانی کوتاه طرفدار آزادی، دموکراسی، و حقوق بشر در کشورهای دیگر بود، ولی به زودی از سیاست استعماری بریتانیای کبیر پیروی کرد و جای پای آن کشور گذاشت. این سیاست ضد مردمی با کودتای نظامی و اشغال کشورهای گوناگون زیر انجام گرفت:
گرنادا ۱۹۸۳، لیبیا ۱۹۸۶، ایران (خلیج فارس) ۱۹۸۷، هوندوراس ۱۹۸۸، پاناما۱۹۹۰-۱۹۸۸، عراق و کویت ۱۹۹۱، سومالی ۱۹۹۵- ۱۹۹۲، هایتی ۱۹۹۵-۱۹۹۴، عراق (عملیات صحرا) ۱۹۹۸، جنگ در افغانستان ۲۰۰۱، فیلیپین ۲۰۰۳، جنگ در عراق ۲۰۱۱-۲۰۰۳، و شماری دیگر.
از سیاست های استثمارگرانه آمریکا که گاهی با همکاری دولت انگلیس صورت می گرفت، دست نشانده کردن و به صورت پاپت درآوردن رهبران کشورهای گوناگون، به ویژه خاورمیانه بود. برای مثال می توان تسلط سیاسی آمریکا و یا آمریکا با انگلیس را بر روی کشورهای عربستان، عراق، ایران، مصر، کشورهای کناره خلیج فارس و شماری دیگر را نام برد. برای بهتر نفوذ داشتن و کشورهای دیگر را تحت اراده و قدرت خود در آوردن، بهترین راه نزدیک شدن به ارتش، دادن امتیازاتی چند به رهبران و فرماندهان ارتش، و نزدیکان حکمران هر کشور بوده است.
سیاست آمریکا در برابر ایران
همانگونه که گفته شد، آمریکا روش استثمارگرانه انگلیس را در خاورمیانه دنبال کرد، و یا با آن کشور همکاری نمود. پس از کودتای ۲۸ مرداد که از سوی انگلیس و آمریکا در سال ۱۳۳۲ در ایران اجراء گردید، در درجه نخست آمریکا، و آنگاه انگلیس توانستند بر سکوی سیاست ایران نشسته و خواسته های خود را به اجراء در آورند. همان سیاستی که در کشورهای دیگر، به ویژه کشورهای نفت خیز و یا دارای کانهای زیر زمینی تا کنون پیاده کرده اند. این سیاست استثمارگری تا زمانی که ملت ها در خوابند و یا در برابر حاکمان خود قدرت و اراده ای ندارند، انجام شدنی و بدون مانع است. چنانکه آنان کاری به عربستان سعودی ندارند، زیرا صدایی از مردم آنجا بلند نمی شود.
در مورد ایران، رفته رفته مردم گوشه و کنار کشور به زمزمه پرداختند و مخالفت های خود را ظاهر ساختند. ولی چون رژیم گذشته طرفدار آمریکا و انگلیس بود، نمی توانستند آ شکارا به انتقاد کردن پردازند. انتقادها بیشتر به صورت جوک میان مردم، و یا درون تاکسی و گروههای کمتری شنیده می شد. ایرانیان در خارج کشور گرچه شمارشان زیاد نبود، ولی همان تعداد صداهای خود را بلند می کردند. این مخالفت ها به تدریج افزایش یافت تا به انقلاب ۵۷ رسید.
برنامه های آمریکا و متحدانش در خاورمیانه
آمریکا و دولت های غربی برای دستیابی به انرژی و سوخت ارزان ناچار بودند که به نحوی و روشی کشورهای خاورمیانه را در اختیار خود داشته باشند. ولی دیدیم که مردم ایران در سال ۵۷ دست به طغیان گذاشتند و سیاست های غرب را مورد حمله قرار دادند. در این میان آمریکا و اروپا به سیاست مشترک تازه ای رسیدند و آن اسلامی کردن رژیم های خاورمیانه بود. زیرا با این کاردو هدف را دنبال می کردند؛ نخست مردم را بیشتر در جهل و خرافات و وابسته به رهبران خود می ساخنتد، و دیگر آن که جبهه واحد و قدرتمندی در برابر پیشروی کمونیست شوروی و چین در خاورمیانه به ویژه خلیج فارس به وجود می آوردند.
این روش و طرز فکر هنگامی تقویت یافت که افرادی چون بنی صدر، قطب زاده، و یزدی در فرانسه با آمریکا و دولت های اروپا نزدیک شده، و با تأیید رفتن خمینی به ایران، قول همه گونه همکاری را دادند. موضوع دیگری که بیشتر آنان را در این سیاست مصمم نمود، یورش افغانستان به وسیله شوروی و کمونیست کردن آن کشور بود.
چرخش سیاست غرب
آمریکا پس از این جریان، برای دفع کمونیزم از افغانستان، به تربیت و پرورش گروه آدم کشان القاعده پرداخت و سازمان سی آی ای C.I.A، در کنار مجاهدین، از اسلام گرایان افغانستان، با سربازان روسیه جنگیدند و آنان را از افغانستان بیرون راندند. ولی به جای آنان، گروه القاعده وبال گردن مردم افغانستان شد که شر آن نه تنها افغانستان، بلکه پاکستان، عراق، یمن، سوریه، و بسیاری از کشورهای دیگر را گرفته و دفع آنان تقریباً غیر ممکن شده است.
سیاست اسلامی کردن دولت های منطقه
اگر بخواهیم برای هر اقدام ضد انسانی دولت های آمریکا و انگلیس توضیحی بدهیم، داستان یک کتاب خواهد شد. در این جا فهرست وار تنها به شماری از آنها می پردازیم:
۱- در مورد ایران
شاه را تشویق نمودن برای خروج از ایران، و ارتش راوادار به تسلیم شدن و دخالت نکردن. هموار کردن راه آمدن خمینی به ایران. همکاری با اطرافیان خمینی در پاریس و تبلیغات زهر آگین بی بی سی فارسی علیه رژیم شاه، آزاد گذاشتن دست توده ای ها، مجاهدین، و چپی های دیگر در حمایت و به قدرت رساندن خمینی. نادیده گرفتن اشغال سفارتخانه های خود در تهران، کوتاه آمدن با رژیم اسلامی در این ۳۵ سال، نادیده گرفتن و واکنشی نشان ندادن در باره قتل عام های سال ۶۷، کشتار ارتشی ها، کشتار رژیم در خیزش مردمی سال ۸۸، و مانند آن. زیرا تنها توجه رژیم های غربی در جلوگیری رژیم به دستیابی بمب اتمی است که موقعیت نفتی و دیگر چپاول گری های آنان را مورد تهدید قرار می دهد.
۲- در مورد مصر
دولت های غربی، به ویژه آمریکا و انگلیس بیش از سه دهه حسنی مبارک و خانواده اش را بر سر قدرت نگاه داشتند، و از پرتو آنها به منافع و اهداف سیاسی و اقتصادی خود دست یفتند. هنگامی که مردم مسر بلند شدند، و راه سودجویی آنان را تنگ کردند، نخست ارتش را از هر اقدامی باز داشته، و آنگاه گروه افراطی و تروریستی اخوان المسلمین را با تبلیغات و حمایت خود سرکار آورند. هم اکنون هم می بینیم که با فرستادن نمایندگان خود و گفتگو با محمد مرسی و همکارانش، بازهم از این گروه تروریستی و ضد مردمی پشتیبانی می کنند. اکنون که ارتش به یاری و پشتیبانی ۳۳ میلیون مردم معترض آنجا بلند شده، هرگون هاقدام دفاعی ارتش را مورد ملامت قرار می دهند.
۳- عراق و افغانستان
تا زمانی که صدام حسین از سیاست های آمریکا و اروپا پیروی می کرد، کاری به کار عراق نداشتند و حتی در آخرین بار او در انتخابات ساختگی ۹۲.۶٪ آراء را نیز به دست آورد. همانگونه که دیدیم پس از حمله صدام به کویت و به إتر افتادن منابع نفتی، به عراق یورش بردند و یکی از مزدوران خود را در آنجا گماردند. در افغانستن نزی به همین روش انجام شد. نه تنها نماینده خود را در آنجا گماردند، بلکه با گروه القاعده نیز در زد و بند ند که باردیگر آنان را روی کار آورند. چون اسلامی کردن منطقه بهترین راه حفاظت منابر نفت و کانهای دیگر بوده، و از نفوذ روسیه و چین نیزجلوگیری می کند.
۴- کشورهای دیگر
درمورد لیبی، تونس، سوریه و نقاط دیگر نیز همین روشها را کم و بیش دنبال کرده اند. اگر می بینیم که در سوریه اقدام سرنوشت سازی به نفع مردم نمی کنند، به دلیل نفوذ ایران، القاعده، روسیه، و همچنین سرمایه گذاری های عظیم انگلیسی ها در آن کشور است.