– سیستم عَصبی نیم میلیارد ساله:
دانشمندان توانسته اند یک سیستم عصبی پیچیده را که متعلق به موجودی ۵۰۰ میلیون ساله است را کشف کنند، اگر از دید علمی به این کشف خارق العاده بنگریم در بزرگی شگفت انگیزی دُنیای پیرامون مان، غرق خواهیم شد و اگر از با پَندار مذهبی با این حقیقت علمی رو به رو شویم، آن را دروغی بی پایه و اساس در راستایِ دشمنی با خدای عَز و َجل خواهیم خواند.
Alalcomenaeus موجودی است که سیستم عصبی کشف شده متعلق به وی می باشد، سیستم عصبی این جاندار شبیه بندپایانِ امروزی بوده و نکته جالب توجه درباره این موجود آن است است که سیستم عصبی بسیار پیشرفته ای داشته که رفتارش را کنترل می کرده و این برای زمانی که زندگی در خشکی جریان نداشت، موضوعی بسیار پیچیده و حائز اهمیت است.
وقتی که این موجود می میرد، رخدادهای زیر شکل می گیرند:
بدنش غرق شده و به اعماق اقیانوس کشانده شده و آنجا با رسوب ها پوشانده شده و کَم کَم به یک فسیل سنگی تبدیل می شود، در همین حین تَمامی خُشکی ها زمان کافی داشته اند تا به یکدیگر پیوسته و یک اَبرقاره تَشکیل دهند که دانشمندان آن را Pangaea نامیدند.
زندگی که پیشتر به آب های اقیانوس محدود بوده حال به خُشکی کشانده شده، نخست گیاهان و قارچ ها پدیدار شدند که لایه های نازکی از خزه و گل سنگ را شکل داده و در طول یک فرآیند چند میلیون ساله، جَنگل های عظیمی را به وجود آوردند. با به وجود آمدنِ جنگل ها، حشرات پدیدار گشته و تَمامی وسعت آسمان را از آن خود می کنند.
با گذشت زمان سایر جاندارانِ آبزی هم فرگشت پیدا کرده و دارایِ صفاتِ آشنایی همچون استخوان و آرواره می شوند و به علت حضور در خُشکی و شرایط زیسنی متفاوت، زادگانِ آن جاندارانِ پیشین، بسیار گوناگون می شوند و شکل تازه ای به خود گرفته و جهان پیرامون شان را شگفت انگیز تر می کنند.
سپس دایناسورها قَد عَلم کرده و پیش از آنکه بیشترشان از بین بروند، بَر تمامی خُشکی ها فرمانروایی کردند. پَس از نابودی دایناسورها پستانداران پدید آمدند و این نوبت آنان بود تا شانس خود را برایِ حیات و بَقا بر روی این سیاره، امتحان کنند که می دانیم در این اَمر بسیار موفق بوده اند.
یکی از آن پستانداران به مغزهایِ بزرگ و در نتیجه دانش و تکنولوژِی مسلح شد و با کَشفِ بَقایایِ Alalcomenaeus در اَعماقِ آب های اطرافِ چین، جَهان علم را دچار شگفتی تازه ای کرد. در طولِ این دوران و در پَس تمامی رخدادهای پیش آمده، سیستم عصبی این موجود همچنان دست نخورده باقی مانده و ما باید سپاسگزار این شانس بزرگ برای دستیابی به دانش بیشتر در رابطه با فرگشت و سیستم عصبی جانداران باشیم.
باید توجه داشت که این رخدادهای شگفت انگیز نتیجه یک فرآیندِ چند صد میلیون ساله اند و در یک شبانه روز رُخ نداده اند، بَرای داشتن درک درست و بهتر از فرگشت، باید زمان و مدتِ پدیدار شدن تغییرات در جانداران را که می توان آن را اساسی ترن اصل داروین خواند، درک کرد. درکِ زمان کلیدِ فَهم درست از فرگشت است.
– کَشف های علمی و افسانه خدایان:
هر روز که می گذرد پژوهشگران و فرزانگانِ زمان به اَبعاد وَسیع تری از چیستی و هَستی زندگی بر روی زَمین دست می بایند و این اکتشافاتِ علمی، هریک همچون میخی است که بَر تابوتِ پوسیده خدایی که “نیچه او را مُرده خواند” فرو می رود. چگونه یک خُدای شش هزار ساله می تواند پاسخگویِ کشفِ سیستم عَصبی جانداری نیم میلیارد ساله باشد؟
داروین دانشمندی بود که یک تَنه به جنگ خدایانِ ترسناکِ ادیان رفت و با شَمشیر خردگرایی، کلاه خودِ منطق و زرهِ دانش، سَوار بَر اسب سپیدِ روشنفکری، آن هیولایِ انسان ستیز را یک بار و برای همیشه از پای در آورد. نظریه فرگشت داروین که روزی تنها یک نظریه علمی بود، امروز همچون قانون گرانش، به یک حقیقت علمی غیر قابل انکار تبدیل شده و این رخدادِ نیک، وام دار زحماتِ شبانه روزی دانشمندانِ خردگرایِ عَصر ماست.
به راستی کدام عَقل سلیم و ذهن روشنی، با وجود این حجم وسیع از اطلاعات و شواهد موجود که جملگی مُهر تأییدی بر حقانیتِ “فرگشت” می زنند همچنان می تواند فرگشت را افسانه خوانده و به قصه کودکانه خلقت جهان در شش روز و خَلق آدم از گل و خاک باور داشته و آن داستان را دقیق ترین و صحیح ترین توضیح برای چگونگی حضور ما بر این سیاره بداند؟