به راستی ما، مردمِ ایران زمین در کجای تاریخ ایستاده ایم؟ آیا ملتی به بی تفاوتی، بی خیالی، پوست کلفتی و سخت جانی ما در تمامِ طول تاریخ به چشم می خورد؟ ملتی شده ایم که روزهای مان با خَبر های هولناک اعدام، شکنجه و دستگیری مبارزینِ راه آزادی آغاز شده و با اخبار مربوط به خودسوزی یک کارگر به دلیل فقر و نداری، پایان می یابد!
روزانه ده ها تَن از هم میهنان مان به دستِ حکومت جنایتکارِ اسلامی اعدام می شَوند و کوچکترین فریادِ اعتراضی از بطنِ جامعه استبداد زده مان، شنیده نمی شود! عبدالفتاح سلطانی، آن شیر مردِ دلاور، جندین روز است که در اعتصاب غذا به سَر می بَرد و هنوز جنبشی در حمایت از آن وکیل با شرافت و انسان دوست، در کوی و برزن های ایران زمین، شکل نگرفته است.
ستار بهشتی، آن کارگرِ زجر کشیده و جوان آزادی خواهی که در وبلاگش از حکومت آخوندی انتقاد می نمود را در زیر شکنجه کشتند و خانواده دَردمندش را داغدار نمودند و از ملت همیشه در صحنه مان، به جز تغییر فرتور پروفایل های فیسبوک و نوشتن چند خط شعر و مقاله، خیزش و حرکتی در راستایِ دفاع از خونِ پاک و بی گناه بر زمین ریخته شده ستار، دیده نشد و ندایِ عدالت خواهی از نهانِ شهروندان ایران زمین، بَر نیامد.
چون نیک بنگریم، این فرجامِ تلخی که برای ما رقم خورده و این مصیبتی که گریبانِ ملت مان را گرفته و رها نیز نخواهد کرد؛ همه این فقر، بیچارگی، درماندگی و آوارگی ایرانیان، تمامن از بی تفاوتی و بی خیالی مردمان سَر چشمه میگیرد؛ در کجای تاریخ جهان، مردمانی را می شناسید که هر روز، بیشتر از روزِ پیش در خون و لجن فرو رفته و دَم بر نیاورده باشند؟
در هَر کجای دنیا، رُخ دادن فاجعه ای همچون قتلِ ندا آقاسلطان، قتل سهراب اعرابی، به خاک و خون کشیده شدنِ محمد ها و ستارها و شبنم ها و کیارش ها، خود به تنهایی می توانست جرقه ای برای شعله وَر شدن آتشِ انقلابی باشد که ستمکاران و جنایتکارانِ حاکم بر آن سرزمین را در خود سوزانده و ویران کند!
اما از فرطِ بی تفاوتی مردمان ایران زمین، اگر از آسمان آتش نیز باریده و تمامی هستی، نیستی و دارایی ایرانیان را بسوزاند، باز هم این مردم بی خیال و ساده اِنگار، چشم های شان را بسته، گوش های شان را گرفته، زبان های شان را بریده و فقط دست های شان را رو به آسمان بلند کرده و از خدایِ موهومِ خود، تقاضایِ کمک و معجزه خواهند نمود!
به راستی از ملتی قَبر پرست و مُرده دوست که منتظر است تا قهرمانان زنده ملی اش روانه گورستان شوند تا از ایشان بُت ساخته و فرتور های شان را قاب نموده و بَر دَر و دیوارِ خانه های شان بزنند، چه انتظاری می توان داشت؟ آیا این مردم هرگز توانایی رسیدن به آزادی، دموکراسی و سکولاریسم را دارند؟
آیا این مردم که برای ستاندن حقوق ابتدایی انسانی پایمال شده شان، حاضر نیستند یک روز که هیچ، فقط یک ساعت اعتصاب سراسری نموده و با یک اتحاد و همبستگی ملی، اعتراض خود را نسبت به وضعیت اسفناک زندگانی شان نشان دهند، لایقِ حکومتی بَرتر و انسانی تَر از رژیم خونخوارِ اسلامی هستند؟
از گذشته گفته اند که: “حق گرفتنی است و نه دادَنی!” ؛ آیا پیش آمده که ملت بزرگوار ایران زمین، در طی سه دهه گذشته، کمترین خیزش ملی، همگانی و چشم گیری که پایه های حکومت ستم پیشه را بلرزاند را به راه انداخته و پَرچم عدالت جویی و آزادی خواهی را یک بار برای همیشه در دست گرفته و بر زمین نگذاشته باشد؟
از این جماعتِ خرافاتی که چشم های شان را برای امدادِ غیبی و معجزه های مذهبی به آسمان دوخته و دست از تلاش، کوشش و جانفشانی در راستای رسیدن به آزادی برداشته اند، کمترین بُخاری برای تغییر سرنوشت شوم مان بلند نمی شود و صد حیف که جوانانِ روشنفکر و آزادی خواه و از خود گذشته ای، همچون ستار بهشتی، قربانیِ راهِ به رفاه و آسایش و امنیت رسیدن این ملت بی تفاوت و بی خیال شده، می شوند و همچنان خواهند شد!