گفتا ز که نالیم؟ که از ماست که بَر ماست… ۳

به راستی ما، مردمِ ایران زمین در کجای تاریخ ایستاده ایم؟ آیا ملتی به بی تفاوتی، بی خیالی، پوست کلفتی و سخت جانی ما در تمامِ طول تاریخ به چشم می خورد؟ ملتی شده ایم که روزهای مان با خَبر های هولناک اعدام، شکنجه و دستگیری مبارزینِ راه آزادی آغاز شده و با اخبار مربوط به خودسوزی یک کارگر به دلیل فقر و نداری، پایان می یابد!

روزانه ده ها تَن از هم میهنان مان به دستِ حکومت جنایتکارِ اسلامی اعدام می شَوند و کوچکترین فریادِ اعتراضی از بطنِ جامعه استبداد زده مان، شنیده نمی شود! عبدالفتاح سلطانی، آن شیر مردِ دلاور، جندین روز است که در اعتصاب غذا به سَر می بَرد و هنوز جنبشی در حمایت از آن وکیل با شرافت و انسان دوست، در کوی و برزن های ایران زمین، شکل نگرفته است.

به راستی مسئول فقر و درماندگی این کودک، فقط رژیم جنایتکار اسلامی است؟ مردمان ایران زمین هیچ نقشی در بیچارگی و بی خانمانی این کودک نداشته اند؟ اگر ملت ایران اینقدر بی تفاوت از کنار این فاجعه های انسانی نمی گذشت، بی تردید سرنوشت این کودک طور دیگری رقم می خورد! امان از بی تفاوتی و بی خیالی!

به راستی مسئول فقر و درماندگی این کودک، فقط رژیم جنایتکار اسلامی است؟ مردمان ایران زمین هیچ نقشی در بیچارگی و بی خانمانی این کودک نداشته اند؟ اگر ملت ایران اینقدر بی تفاوت از کنار این فاجعه های انسانی نمی گذشت، بی تردید سرنوشت این کودک طور دیگری رقم می خورد! امان از بی تفاوتی و بی خیالی!

ستار بهشتی، آن کارگرِ زجر کشیده و جوان آزادی خواهی که در وبلاگش از حکومت آخوندی انتقاد می نمود را در زیر شکنجه کشتند و خانواده دَردمندش را داغدار نمودند و از ملت همیشه در صحنه مان، به جز تغییر فرتور پروفایل های فیسبوک و نوشتن چند خط شعر و مقاله، خیزش و حرکتی در راستایِ دفاع از خونِ پاک و بی گناه بر زمین ریخته شده ستار، دیده نشد و ندایِ عدالت خواهی از نهانِ شهروندان ایران زمین، بَر نیامد.

چون نیک بنگریم، این فرجامِ تلخی که برای ما رقم خورده و این مصیبتی که گریبانِ ملت مان را گرفته و رها نیز نخواهد کرد؛ همه این فقر، بیچارگی، درماندگی و آوارگی ایرانیان، تمامن از بی تفاوتی و بی خیالی مردمان سَر چشمه میگیرد؛ در کجای تاریخ جهان، مردمانی را می شناسید که هر روز، بیشتر از روزِ پیش در خون و لجن فرو رفته و دَم بر نیاورده باشند؟

در هَر کجای دنیا، رُخ دادن فاجعه ای همچون قتلِ ندا آقاسلطان، قتل سهراب اعرابی، به خاک و خون کشیده شدنِ محمد ها و ستارها و شبنم ها و کیارش ها، خود به تنهایی می توانست جرقه ای برای شعله وَر شدن آتشِ انقلابی باشد که ستمکاران و جنایتکارانِ حاکم بر آن سرزمین را در خود سوزانده و ویران کند!

اما از فرطِ بی تفاوتی مردمان ایران زمین، اگر از آسمان آتش نیز باریده و تمامی هستی، نیستی و دارایی ایرانیان را بسوزاند، باز هم این مردم بی خیال و ساده اِنگار، چشم های شان را بسته، گوش های شان را گرفته، زبان های شان را بریده و فقط دست های شان را رو به آسمان بلند کرده و از خدایِ موهومِ خود، تقاضایِ کمک و معجزه خواهند نمود!

به راستی از ملتی قَبر پرست و مُرده دوست که منتظر است تا قهرمانان زنده ملی اش روانه گورستان شوند تا از ایشان بُت ساخته و فرتور های شان را قاب نموده و بَر دَر و دیوارِ خانه های شان بزنند، چه انتظاری می توان داشت؟ آیا این مردم هرگز توانایی رسیدن به آزادی، دموکراسی و سکولاریسم را دارند؟

آیا این مردم که برای ستاندن حقوق ابتدایی انسانی پایمال شده شان، حاضر نیستند یک روز که هیچ، فقط یک ساعت اعتصاب سراسری نموده و با یک اتحاد و همبستگی ملی، اعتراض خود را نسبت به وضعیت اسفناک زندگانی شان نشان دهند، لایقِ حکومتی بَرتر و انسانی تَر از رژیم خونخوارِ اسلامی هستند؟

فرتور رخدادی عادی در ایران زمین را نشان می دهد! اعدام انسان ها و تماشای جان دادن شان توسط عده ای دیگر از هم نوعان شان! به راستی پست ترین جانوران نیز به تماشای مرگ هم نوعان خویش، نمی نشینند! ما کجای تاریخ ایستاده ایم و به کدام قهقرا رهسپاریم؟!

فرتور رخدادی عادی در ایران زمین را نشان می دهد! اعدام انسان ها و تماشای جان دادن شان توسط عده ای دیگر از هم نوعان شان! به راستی پست ترین جانوران نیز به تماشای مرگ هم نوعان خویش، نمی نشینند! ما کجای تاریخ ایستاده ایم و به کدام قهقرا رهسپاریم؟!

از گذشته گفته اند که: “حق گرفتنی است و نه دادَنی!” ؛ آیا پیش آمده که ملت بزرگوار ایران زمین، در طی سه دهه گذشته، کمترین خیزش ملی، همگانی و چشم گیری که پایه های حکومت ستم پیشه را بلرزاند را به راه انداخته و پَرچم عدالت جویی و آزادی خواهی را یک بار برای همیشه در دست گرفته و بر زمین نگذاشته باشد؟

از این جماعتِ خرافاتی که چشم های شان را برای امدادِ غیبی و معجزه های مذهبی به آسمان دوخته و دست از تلاش، کوشش و جانفشانی در راستای رسیدن به آزادی برداشته اند، کمترین بُخاری برای تغییر سرنوشت شوم مان بلند نمی شود و صد حیف که جوانانِ روشنفکر و آزادی خواه و از خود گذشته ای، همچون ستار بهشتی، قربانیِ راهِ به رفاه و آسایش و امنیت رسیدن این ملت بی تفاوت و بی خیال شده، می شوند و همچنان خواهند شد!

  • کاوه

    با درود به سیروس پارسا و سپاس بسیار از جستار
    های اندیشمندانه او . مردم بخواب تنها با ندای دانش آگاه خواهند شد.

    http://www.youtube.com/watch?v=131jcK3HElo

  • BARAMBA

    ما را هنوز اهلیت گفت نیست!ای کاش که اهلیت شنودن بودیم.

  • پیروز

    جناب پارسا : شاید تمام احوالاتی که در مورد هم میهنان ( درون و برون مرز ) فرمودید درست باشد ، ولی نباید فراموش کرد که درون مرزیان با توجه به بی تفاوتیها ، مرده و خرافه پرستی و …..ها در درازای ۳۵ سال چندین بار تلاش کردند تا تغییراتی ایجاد کنند ولی بعلت نداشتن سازمان و گرداننده و طرح و برنامه ( با نتیجه چندین کشته و زخمی و تعداد بسیاری زندانی …و بدون نتیجه خاتمه پیدا کرد . وبر هیچکس پوشیده نیست که همین مردم ،آتش زیر خاکستری هستند که اکر بدانند با توجه به خطاهای گذشته میتوانند به خواسته خود برسند آرام نخواهند نشست. ولی پرسش اصلی را میبایست از بیتفاوتی و فرصت طلبی خارج نشینان خوش نشین ….که در آزادی و رفاه در کشورهای دموکرات زندگی میکنند و تنها کارشان ایراد گرفتن و نسخه پیچیدن و قُر زدن برای درون مرزیان است ، بویژه کنشگران سیاسی و مدنی پرسید که چرا نمیتوانند یک سازمان ، آلترناتیو ، شورا ، کنگره ، خانوادهای در مشترکاتی برای هدفی مشترک که همانا سرنگونی و یا انحلال رژیم استبدادی در کنار هم قرار بگیرند تا برای پشتیبانی از درون مرزیان بتوانند اعتماد آنها را کسب نمایند. در واقع اگر گیج کردن برون مرزیان نبود شاید درون مرزیان میتوانستند چاره ای برای درد خود بیآبند.بدیهیست که رژیم آخوندی برای تحقق نیافتن چنین همبستگی و وحدت در عملی هرچه که در توان داشته باشد بکار خواهد برد ، همانگونه که در ۳۵ سال گذشته عمل کرده ولی چرا سیاسیکاران ، جامعه شناسان و رسانه داران در درک چنین عملکرد و ضرورتی دچار ندانمکاری و بیماری روانی هستند؟
    گفتا ز که نالیم ؟؟؟