– جامعه ای واپسگرا و مردمانی خرافاتی:
چون نیک بنگریم جامعه ما لبریز از خُرافات است و شوربختانه مردمان مان بدین گونه امور موهوم علاقه وافری هم دارند، در ایران زمین چنانچه دروغ و خرافه را از در بیرون کنید، در چَشم بر هم زدنی از پنجره دوباره وارد خانه و زندگی افراد شده و این دورِ باطل می تواند تا بی نهایت ادامه داشته باشد.
بدبَختی اینجاست که هر روز خرافاتِ تازه تری در سطح جامعه رواج پیدا کرده و حتی قشر جوان، دانشجو و تحصیل کرده نیز از گزند این نابخردی ها در امان نبوده و گاهن برخی از این خرافاتِ قرن بیست و یکمی ایرانی و شبه علم های خانمان سوز، در دامان همین قشر به ظاهر روشنفکر و تحصیل کرده و دانشگاهی، رشد و نمو پیدا می کنند.
رابطه جامعه ایرانی با خرافات همچون ارتباط میانِ ماهی و آب است؛ همانگونه که یک ماهی بدون آب زَجر کُش شده و می میرد، یک ایرانی اسیر در چنگال خُرافه و مهملات نیز، در اثر عدم وجود خرافه و شبه علم یک خلاء بزرگ در ذهن شان پدید می آید که با هیچ چیزی پُر نمی شود و سرانجام همان حفره تاریک، سبب می شود که یا دست به دامان خرافاتِ تازه تر شوند و یا اینکه سرشان را بر روی زَمین گذاشته و از فرط بی خرافگی جان دهند!
به راستی که مایه تأسف و شرمندگی است که در عصر ارتباطات و شکوفایی خارق العاده تکنولوژی های تازه و پیشرفت روزافزون و شگفت انگیز دانش انسان، هنوز آدمکانی پیدا می شوند که به انرژی درمانی و سنگ ماه تولد و کف بینی و فال گیری معتقدند و خودشان را نیز در زمره آگاهان و روشنفکران قرار می دهند.
– حکومتِ وَقت درخور بزرگیِ پندار جامعه ایرانی است:
مردم ما یاد گرفته اند که همواره دنبال مقصر بگردند، یعنی این ملت شریف و همواره “حَق به جانب” هیچگاه و تحت هیچ شرایطی خودش را مسئول مصیبت هایش نمی داند و همواره انگشت اشاره اش را به سمت عوامل بیگانه نشانه می رود و فریاد مظلومیت و ستمدیدگی سر می دهد!
توده ما درد را نمی شناسد و درمان را نیز دوست ندارد، این جامعه خود بزرگ بین و از خود راضی و مغرور حاضر نیست تا بپذیرد که تمامی بیچارگی و درماندگی اش از فقر فرهنگی – فکری خودش سرچشمه می گیرد و اگر هزار بار دیگر انقلاب شود و هزار بار دیگر حکومت تغییر کند، این جامعه هیچگاه آزاد و آسوده نخواهد بود چرا که مشکل اصلی با حکومت وقت نیست بلکه پندار اکثریت شهروندان جامعه ای است که از هر نوع حکومتی، یک دیکتاتوری به معنای واقعی کلمه خواهند ساخت.
وَقنی سرانه مطالعه مردمان کشورمان دو دقیقه است، انتظار دارید مثلن دولت وقت سوئد بر مردم ایران حکومت کند؟ داشته های هر ملتی به اندازه بزرگی افکار مردمان شان است! هیج جامعه واپسگرا و خردباخته و خرافه پرستی نمی تواند حکومتی بهتر و شایسته تر از نظام های توتالیتر ایران، عربستان سعودی، سوریه، مصر و…داشته باشد.
این سخن که ایرانِ امروز پذیرایِ دموکراسی، سکولاریسم و عدالت اجتماعی است، جز از یک ذهن متوهم و نا آگاه نسبت به آنچه در جامعه مان می گذرد، بر نمی آید و یک انسانِ واقع بین به نیکی می داند که ایران ما پیش از هرگونه انقلاب سیاسی، بایستی که پیش نیاز های یک جامعه آزاد و سکولار را پاس کند و آن پیش نیاز، بدون کمترین تردیدی، یک انقلاب فکری – فرهنگی است.
در غیر اینصورت تمامی جنبش های سیاسی و آزادی خواهانه، همچون تمامی ۱۵۰ سالِ گذشته شکست خورده و نافرجام خواهند ماند. بهتر است که بجای صرف هزینه های هنگفت و سرمایه گذاری رویِ جنبش های سیاسی ابن الوقتی که یک شبه سَر از تُخم درآورده و انحصار طلبانه ادعای مالکیت تمامی ایران زمین را نیز دارند، از جنبش خردگرایی ایران زمین حمایت کرد تا بلکه این درد مشترک، برای همیشه از میان برود.
– انقلابِ سیاسی بدون پشتوانه فکری و فَرهنگی:
شاید بتوان انقلاب مَردمی سال پنجاه و هفت، که به وسیله روحانیون به سرقت رَفت را نمونه بارز اینگونه انقلاب ها نامید؛ در اینگونه از انقلاب های سیاسی، مردم بدون داشتن کمترین شعور سیاسی و فقط با دَر سَر و دِل داشتنِ شورِ سیاسی، به خیابان ها آمده، اسلحه به دست گرفته و با استفاده از زور و خشونت، رژیم حکومتی خود را تغییر می دهند.
اما شوم بختانه اینگونه تغییرهای همراه به خشونت و تَرس و کشتار، مصداق بارزِ یادواره مشهور پارسی است که می گوید: “از چاله به چاه افتادن!” ؛ در رَوندِ اینگونه انقلاب های چریکی و مسلحانه که از پشتوانه فکری و فرهنگی تُهی می باشند، همواره دیکتاتورِ حاکم رفته و رَهبر و پیشوایِ خونخوارتر، ستمکارتر و دیکتاتوری تَری روی کار می آید!
جُرج برنارد شا، نویسنده و فیلسوف شهیر ایرلندی درباره اینگونه انقلاب ها می نویسد: “انقلاب ها هیچگاه بار استبداد را سبک نکرده اند، بلکه تنها بار را از شانه ای به شانه دیگر منتقل نموده اند…” به راستی یک نگاهِ گذرا به آنچه که پَس از انقلاب نکبت بار اسلامی بَر سر ایران زمین و مردمانش آمد، به روشنی ثابت می کند که انقلاب سیاسی بدونِ پشتوانه فکری و فرهنگی، راه به قهقرایِ تاریخ برده و محکوم به نابودی و استبداد پَروری است.