– فلسفه مُرده است:
این بَخش برای آنانی نگاشته شده که در قَرن بیست و یکم زندگی می کنند و از تکنولوژی روز بهره می جویند اما می خواهند پاسخ پرسش های بزرگ زندگانی را از میان نگاشته های فلسفی قرن بیستم بدهند و با شوقی کودکانه، گمان می کنند که همه چیز درباره هستی را دانسته و به رمز و رازهای زندگی و اصل بودن، دست پیدا کرده اند.
این دسته از عالمانِ فلسفه دان می دانند که چرا زنده ایم، چگونه به وجود آمده ایم و هدف از زنده بودن چیست! اگر از ایشان بپرسید که هدف از بودن چیست، به فکر فرو رفته، دانسته های فلسفی شان را مرور کرده و با نقل قولی از کامو، کافکا، نیچه و یا شوپنهاور به شما خواهند گفت که: هیچ!
این دونکیشوت هایِ مأیوس، با اعتماد به نفسی راسخ و با تکیه به گفتار قدیسان فلسفی شان به ما خواهند گفت که هدف و غایتی در زندگی وجود ندارد، بودن ما هیچ است، نبودن ما هیچ است، همه چیز ما و جهان هستی، به هیچی خَتم می شود! از دید آنان اخلاقیات مَفهومی ندارد، خوب و بدی وجود ندارد، پیشرفت های علمی و دستاوردهای دانشمندان به ارزنی نمی ارزد چرا که با مرگ، همه چیز و همه کس، هیچ می شود!
این دسته فیلسوفانِ ساختِ ایران اسلامی که دستاورد سه دهه خَفقان و یأس و نا امیدی و تَباهی هستند برای فلسفه ی ساختِ فرانسه و آلمان قرن بیستم، دایه عزیز تر از مادر گشته و چنان درگیر گفتار و پندار قرن گذشته اند، که از امروز و جهان کنونی، عَقب مانده و نمی خواهند بدانند در دنیایِ پیرامون شان، چه می گذرد.
اینان تَنها راه رهایی از رنج و درد زندگی را نه تلاش و کوشش برای از میان برداشتن سختی ها، بلکه مرگ می دانند. معتقدند که تَنها مرگ است که می تواند از رنج بودن نجات شان دهد و از بام تا شام، در ستایش مرگ قلم فرسایی کرده و شجاعانه ترین امر ممکن در نزد ایشان، خودکشی است!
قهرمان قصه ی این “اصحاب کهف” که خود را به خواب زده اند، کسی است که به زندگی “نه” گفته و خود را قهرمانانه حلق آویز کند! منتظرند تا شخصی خودکشی را برگزیند تا بوق و شیپور دست شان گرفته و به پایکوبی بپردازند و در مدح کسی که جان خویش را گرفته، مرثیه سرایی نمایند.
استیون هاوکینگ، بزرگ ترین دانشمند زمان، پاسخ ایشان را در کتاب “طرح بزرگ” اینچنین می دهد:
“ما هرکدام مدت کوتاه زمانی زندگی کرده و بخش کوچکی از جهان را کاوش می کنیم اما انسان ها موجودات کنکجاوی هستند. ما شگفت زده می شویم و به دنبال پاسخ می گردیم. با زندگی کردن در یک دنیای عظیم که گاهی مهربان و گاهی بی رحم است، با خیره شدن به بهشت های پهناور بالای سرمان، مردم پرسش های متعددی را مطرح کرده اند که:
چگونه می توانیم جَهانی را که خود را در آن یافته ایم، درک کنیم؟ جَهان چگونه کار می کند؟ ماهیت حقیقت چیست؟ تَمام این چیزها از کجا آمده؟ آیا جَهان به یک خالق نیاز داشته است؟ اکثر ما بیشتر وقت خود را صرف اندیشیدن بدین سوالات نمی کنیم اما تقریبن همه ما بخشی از زمان را نگران این پرسش هاییم.
به طور سنتی این پرسش ها مربوط به فلسفه است اما فلسفه مرده است. فلسفه نتوانسته همگام با پیشرفت های مدرن علمی، به خصوص فیزیک، حرکت کند. دانشمندان مشعل دارانِ اکتشافات برای پژوهش مان در بابِ دانش، شده اند.”
– خودکشی یکی از دوستانِ فیسبوک:
دو روز پیش دریافتم که یکی از دوستان فیسبوک اَم، خودش را حلق آویز نموده و به زندگی اش پایان داده است. این خبر ناگوار به شدت متأثر و اندوهگینم نمود، او را زیاد نمی شناختم و به جز چند گفتگوی کوتاه به صورت نگاشتن دیدگاه هایش برایم و پاسخ دادن من به وی، هیچگاه با او حرفی نزدم اما از اینکه یک جوان نوزده ساله که بی تردید درک درست و کاملی از زندگی و حتی مشکلاتش نداشته، ترجیح داده که خود را حلق آویز کند، سخت پریشان و آشفته ام.
او آگاهانه تصمیم گرفت که جان خویش را بگیرد، بنابراین به پاس احترام به وی و تَصمیمش و همچنین به دلیل عدم شناخت کافی از وی و مشکلات زندگانی اش، خود را در جایگاهی نمی بینم که بخواهم درباره او، حرفی زده و یا قضاوتش کنم؛ اما یک مسئله وجدان مرا آزار می دهد و آن هم حضور آن جوان در فَضایی بود که بی تردید، حال او را بدتر نمود و در تَصمیمش نقش به سزایی داشت.
هرچند تا کنون هیچ یک از واعظانِ پوچ گرایی که از بام تا شام با استاتوس ها و دیدگاه های شان، به نوعی در نا امیدتر شدن و افسرده تر شدن آن جوان از دست رفته نقش داشتند، شجاعت لازم برای اعتراف به اشتباه شان در چگونگی ابراز عقاید فلسفی شان را نداشته اند، اما نگارنده نیک می داند که حضور این مبلغانِ نهیلیسمِ افراطی در اطرافِ آن جوان، در مرگ دلخراش وی، بی تأثیر نبوده است.
مگر می شود که در قاموس یک جوانِ اَفسرده ی نوزده ساله در فیسبوک فَعال باشی و از بام تا شام ببینی که اطرافیانت در مَدح و ستایش مرگ و خودکشی و پوچ بودن زندگی داستان سرایی می کنند و از ایشان تأثیر نگیری؟ واعظانِ پوچ گرایی، نادانسته و تصادفن، به یک جوانِ افسرده که همه روزه فکر خودکشی بود، انگیزه و شجاعت لازم برای انجام این کار و مواجهه با دلهره خودکشی را بخشیدند و این مهم، کتمان ناپذیر است.
– روحانیونِ پُست مدرن:
ماه ها پیش یک جنبش فلسفی در فیسبوک، شکل گرفت؛ هدف این جنبش آشنا کردن کاربران فیسبوک با مفاهیم و مکاتب فلسفی بود که نگارنده نیز به عنوان یک دانش آموز، با آن جریان همراه شد و از یونان باستان به اگزیستانسیالیسم رسید. در آنجا بود که نگارنده راه خودش را از سایر دانش آموزان و اساتید آن جریان جدا ساخت و به اگزیستانس خودش رسید که نوید یک زندگی با مفهوم و معنی را می داد.
اما بر خلاف نگارنده، گردانندگان آن جنبش که مخاطبان زیادی هم داشته و دارند مدام از پوچی دنیا و بی ارزش بودن حیات گفته و می گویند. شوربختانه یکی از آنان علنن می گوید که به اینکه نهیلیسم منفعلانه را تبلیغ کرده و دیگران را به مرگ و خودکشی تشویق می کند، افتخار نموده و کمترین احساس بدی در اینباره ندارد.
ثمره این موعظه های شبانه روزی، بدتر شدن حال یکی از اعضایِ افسرده ی آن گروه و وخیم تر شدن اوضاع روحی وی و سرانجام خودکشی اوست! حال باید از این روحانیون پُست مدرن که همچون ملایان، بر روی منبر رفته و جوانان را به مرگ و خودکشی و نیستی سوق می دهند پرسید که چرا و به چه دلیل چنین راه بیماری را پیش گرفته اند؟
در ایران زمین که جوانان شبانه روز توسط حکومت سرکوب می شوند و کورسو های امیدشان نیز به لطف نیروهای بسیج و حزب اللهی از میان می رود، آیا سخن گفتن از پوچ گرایی افراطی و موعظه کردن درباره هیچ بودن هستی و بی مقدار بودن زیستن، عاقلانه است؟
حکومت اسلامی که از بام تا شام مردمان را به شکل های مختلف سر به نیست کرده و نابودشان می کند و حال یک عده روشنفکر افسرده که دچار مشکلات حاد روحی اند نیز از راه تبلیغ خودکشی و ستایش مرگ، جوانان نا امید و سرخورده را راهی سینه قبرستان می نمایند.
– سخن پایانی:
چنانچه در فَضای مجازی با شخصی رو به رو می شوید که از “خودکشی” سخن می گوید و پندارهای تیره دارد، لطفن بی تفاوت از کنار وی نگذرید. کلمات جادو می کنند. با ایشان گفتگو کرده و به زندگی امیدوارشان کنید. شاید کاربران دنیای مجازی نام های واقعی نداشته باشند ولی بی تردید در پَسِ هر شناسه، یک انسان واقعی وجود دارد.
برای جان آدمی ارزش قائل شوید، اگر کسی را می شناسید که از افسردگی رنج می برد و قصد ستاندن جان خویش را دارد، لطفن هر طور که می توانید کمکش کنید، با جملات دلگرم کننده و یا گرفتن یک وقت مشاوره برای او! اگر ما به داد یکدیگر نرسیم، آینده تیره ای انتظارمان را می کشد.
لطفن در میانِ پست های فیسبوک تان، جملات انرژی بخش و مثبت را بگنجانید، نمی دانید که گاهی یک جمله ساده چه معجزه ها که نمی تواند بکند! نگران یکدیگر باشید و حواس تان به همدیگر باشد. ما بدون هم، تنهاییم.