سر مقاله:
سیاستمداران و انسان هایی که سرنوشت کشوری را قبضه نموده و در دست می گیرند، همواره در برابر مردم و تاریخ پاسخگو هستند. زیرا آنان دیگر تنها به فامیل و بستگان خود وابستگی ندارند، بلکه نماینده و مسئول در برابر فرد فرد جامعه بوده، و هرفرد سیاسی در دوران کار و گزینش خود مورد تأیید و یا انتقاد و خرده گیری گروههایی قرار می گیرد. تا زمانی که این گونه انتقادها جنبه شخصی و از روی تعصب و یا کینه ورزی نباشد، انتقادهایی سازنده و سرنوشت ساز برای حال و آینده کشور خواهد بود.
ولیکن شوربختانه، در کشور عقب مانده و دور از پیشرفت و تمدن جهان کنونی ما، هرگونه انتقادی از یک فرد، یک گروه سیاسی و یا یک رژیم، با تعصب و کینه توزی بستگان و پشتیبانان، آن روبرو شده، رگبار فحش و ناسزا نثار انتقاد کنندگان می شود و اگر بتوانند به انتقاد کنندگان آسیب رسانده، و حتی آنان را سر به نیست می کند. چنانکه هیچ ایرانی نمی تواند بگوید بالای چشم مسعود رجوی ابرو است، و یا خدای ناکرده رژیم گذشته کوچکترین خطا و کجروی داشته است. زیرا همان روش انتقام جویی را طرفداران رژیم گذشته با انتقاد کنندگان پیاده می کنند. رژیم کنونی و حزب اللهی های ایران نیز با هرگونه انتقادی شمشیر از غلاف برکشیده، و با دادن اتهاماتی گوناگون مانند براندازی رژیم، جدال، و دشمنی با اسلام، به دنبال خونریزی انتقاد کننده بر می آیند.
کنکاش تاریخ
رجوع به تاریخ گذشته میهنمان و دسته بندی نمودن خطاها، و کارهای درست و پسندیده زمامداران گذشته، و پند گیری از کج روی های نیاکان ما در دوران خودشان، تجربه و آموزه های تاریخی است که چراغ راه و راهگشای نسل کنونی و آینده خواهد بود و آنان را از تکرار اشتباه باز می دارد. به عنوان نمونه، آگاهی از خیانت فرصت طلبانی چون ابوالحسن بنی صدر، دکتر یزدی، قطب زاده، دکتر سنجابی، و یک مشت آخوند ضد ایرانی در راهنمایی و میدان دادن به خمینی، آخوند پلشت و جنایتکاری که برای جامعه ایرانی ناشناخته بود، سرنوشت کشورمان را به یک باره دگر گون کرد و همانگونه که می بینیم ما در خلاف سوی مدنیت گام بر می داریم و بی گمان تا کنون ۶۰ تا۱۰۰ سال از دایره پیشرفت جهانی باز مانده ایم.
انتقاد از رژیم گذشته
ما در گذشته سلسله مقاله هایی در باره اشباهات و کجروی های شاه نوشتیم که بی گمان عامل بزرگ خیزش ملی و مردمی سال ۱۳۵۷ شد و در شرایط دیکتاتوری تمام، و شناخته و آزاد نبودن فعالان سیاسی در ایران، به دلیل خیانت هایی که بدان اشاره شد گرفتار جنایت کاری مانند خمینی شدیم. نوشتن این مقاله ها که برای روشن ساختن و آگاهی دادن به نسل جوان بود و می توانست راهنمایی در آینده سیاسی آنان باشد با خشم و کین طرفداران سلطنت روبرو شد و از هر سوی به سایت ما پرخاش و حمله ور شدند. در جایی که هدف بدگویی و دشمنی با شاه و به طور کلی رژیم گذشته نبوده است.
پخش چند کجروی شاه از تلویزیون امید فردا
چند شب پیش آقای علی لیمونادی گزارش گر تلویزیون امید فردا، روزهای آخر انقلاب و جهت گیری های شاه را در تلویزیون نشان می داد. از جمله آن که بیان شد شاه با دعوت دکتر غلامحسین صدیقی استاد دانشگاه برای پذیرش شغل نخست وزیری در آن لحظات پر تلاطم و حساس تاریخی، از پیشنهاد وی برای ماندن در ایران و ترک نکردن کشور سرباز زد و در نتیجه دکتر صدیقی به ناچار خود را کنار کشید.
دکتر صدیقی به خوبی می دانست که شاه یک ارتش فرمایشی و بله قربان گو برپا کرده. حال چنانچه این بت بزرگ و قبله ٰعالم صحنه را ترک کند و از کشور بیرون رود، ارتش مانند گوسفندانی که چوپان خود را از دست داده اند از هرسوی پراکنده می شود و روی آن هیچگونه قدرت مهار و جلوگیری نیست.
از سوی دیگر می دانیم که شاه در سال ۵۶-۵۷ منحصراً و بیشتر روزها با سفیران آمریکا و انگلیس به گفتگو و مشورت می نشست و هیچگونه سیاستمداران ایرانی، افراد ارتش، اعضای دولت، صاحبان سخن، در این نشست ها شرکتی نداشتند. نمونه این مطالب را در کتاب دو سفیر و کتاب ها و مجلات آن زمان و کتاب علم به روشنی می توان دید. از این روی، سیاستمداران، و افراد اهل سخن، خود را بیگانه می دانستند و با دلسردی به گوشه نشینی، مسافرت، و سرگرمی های دیگر می پرداختند.
نجات شاه از لشکر سیاه خمینی
در سال ۱۳۴۲ تند بادی از ورامین برخاست و کفن پوشهای تربیت شده مکتب آخوند و تغذیه شده از فیضیه قم، بازارهای تهران، اصفهان، مشهد، و تبریز، برای سرنگونی رژیم شاهنشاهی روانه تهران شدند. قدرت یورش و کشتار و کارآمد آنان بسی بیشتر از آغاز انقلاب سال ۱۳۵۷ بود. در آن زمان، فرد خردمندی مانند اسدالله علم که روی شاه نفوذ داشت در صحنه بود. او توانست شاه را به روشی راضی کند که برای استراحت و تفریخ، چند روز به کاخ رامسر رود. آنگاه او (اسدالله علم) با دلاوری و بیباکی ارتش را روبروی لشکر سیاه قرار داد و آنان را پخش و پار نمود.
در سال ۵۷ دیگر اسدالله علمی در صحنه نبود و شاه نیز با سیاستمدران ایران رابطه ای نداشت که بتواند از آنان راهنمایی و کمک بگیرد. در کتاب اسدالله علم که پس از مرگش به چاپ رسید بارها به بی تفاوتی و بی مهری، و رفتار خشونت بار شاه با ایرانیان آگاه و خردمند اشاره شده. به عنوان نمونه، در زمانی که قرار بود جلسه هیأت وزیران در کاخ سعدآباد در حضور شاه برگزار شود. وزیران همگی در ساعت مقرر همراه با آقای امیرعباس هویدا در جلسه حضور یافتند. ولی نخست از شاه خبری نبود و پس از مدتها دیرکرد از راه رسید ولیکن بی اعتناء به آنچه می گذرد، در بیرون سالن به قدم زدن پرداخت. در این زمان، آقای هویدا از سالن بیرون آمده و پس از ادای احترام به شاه گفت:” قربان، وزیران از دو ساعت پیش در انتظار تشریف فرمایی شما هستند”. شاه با بی تفاوتی و عصبانیت گفت:”یعنی چه؟، بیام به سخنرانی تعدادی احمق گوش کنم؟!”….
گفتگوی آقای امینی و شاه
بخش دیگری از برنامه آقای علی لیمونادی، گفتگوی تلفنی شاه با دکتر امینی بود. امینی که او هم مانند هر سیاستمدار دیگر در آن روزها دغدغه ایران را داشت، به شاه پیشنهاد کرد اجازه دهند او به ایران آمده آشوب و بلوای خمینی را در نطفه خفه کند و آرامش را به کشور باز گرداند و آنگاه شاه می تواند او ( دکتر امینی) را اعدام کند. بازهم شاه طفره رفت. زیرا شاه دربست در اختیارو مأمور اجرای برنامه های دولت انگلیس و آمریکا بود.
جشن های ۲۵۰۰ ساله
جشن های ۲۵۰۰ ساله تف سربالایی بود که بر سر و روی همگان نشست. کشوری که بیشتر دهات و بخش های همان منطقه تخت جمشید از برق، آب، گاز محروم بودند و مردمان آن ناحیه فارس در فقر و تنگدستی زندگی می کردند، در کنارشان تجملات، چادرها و آخرین پدیده های زندگی و تجملاتی را از اروپا و بیشتر از فرانسه آورده بودند و مردم ایران در آن کمترین نقشی نداشتند، به راستی مورد دیگری از خشم و نفرت مردم ایران بود که همواره با یادآوری آن از خود نشان می دهند.
سیاست های ضد مردمی خامنه ای
رفتار خامنه ای با سیاستمداران و اندیشمندان ایرانی نیز چندان بدتر از شاه نیست. اکنون دو دهه است که انسان های آگاه و شایسته ای در هر فرصتی به خامنه ای گوشزد نمودند که ادامه تحقیقات هسته ای به صلاح مردم و کشور ایران نیست. روسیه هم دشمن بزرگی است که مانند گرگ در لباس میش با ایران ظاهراً دست دوستی می دهد و گرنه پوتین هم پتر کبیر است که می خواهد مانند دوران فتحعلیشاه قاجار سرزمین ما را پاره پاره کند. منافع دریای خزر ما که دیدیم چگونه از ما گرفتند؟. با نزدیکی ایران و روسیه، کشورهای غربی به ویژه آمریکا و انگلیس، هرکدام از شیخ نشین های به حساب نیامده و دهکده هایی در کناره خلیج فارس را به کشورهایی شکوفا، قدرتمند در صحنه سیاسی جهان ساختند.
ترکیه محروم و عقب مانده نیز برخلاف بی خردی خامنه ای و این که خود را از صاحب نظران، اقتصاد دانان، و سیاستمداران ایرانی کنار کشیده و همیشه می گوید:”مرغ یک پا دارد…”، بادرایت و هوشیاری هم اکنون به کشوری بسیار پیشرفته با ۳۵ میلیون توریست و بازدید کننده در سال تبدیل شده است. بنابراین، خودکامگی و رفتار خود پسندانه خامنه ای و شاه که همه را به کناری زده و می زنند کشور ما را به سال ۵۷ رساند و اکنون نیز ورشکسته و ویران نموده است. این دیگر وظیفه جوانان است که از این نکات سیاه و منفی تاریخمان درس بگیرند و کشور آش و لاش و ویران شده امان را باردیگر در سر راه ترقی و مدنیت قرار دهند.
درسی از عملکرد ملک عبدالله
به راستی خامنه ای، با همکاران جلاد و غارتگرشاز منفورترین فرد ضد ایرانی و بیگانه پرستی هستند که تاکنون در تاریخ کشور ما پیداشده اند. این آخوندک آدمخوار و جنایتکار که بیش از سه دهه است کشور و مردم را به ویرانی، ورشکست اقتصادی، فساد، فحشاء، اعتیاد، دربه دری کشانده، و ملتی را خاکستر نشین کرده، باید با زنده یاد ملک عبدالله، سلطان مهربان و مردمی عربستان مقایسه نمود که جمعه گذشته ۳ بهمن ۱۳۹۳ در گذشت. این مرد خردمند به همراه برادر خود سلمان، در ده سال گذشته صدها خدمات نیک و ارزنده مردمی در کشورشان انجام دادند. کارهایی که سطح زندگی و امکانات مردم را از هرطبقه و گروه بالا برده و دگر گون کرد. یکی از کارهای آن مرد بزرگ ایجاد ۲۰ دانشگاه ممتاز و برابر دانشگاههای طراز اول در سطح بین المللی، ایجاد بیمارستان ها، از میان بردن فقر و تنگدستی و نمونه های بیشمار دیگر است که همه آنها می تواند یک کتاب بزرگ را شامل شود. هم اکنون برادر جانشینش ملک سلمان، کارهای زیبنده و تاریخی آن مرد بزرگ را دنبال می کند.
حزب خلق الساعه، یا حزب رستاخیز شاهانه
آقای جلال فرهمند مقاله ای در مورد حزب رستاخیز شاه به عنون حزب خلق الساعه نوشته که گویای تلخ خودکامگی و دیکتاتوری مفرط شاه بود. در اینجا به نکاتی از آن اشارم می شود:
“با آغاز دهه چهارم سلطنت، قدرت چنان طغیان کرد که شاه دیگر لزومی به حفظ ظاهر هم نمیکرد. علی الظاهر دیگر دشمنی نداشت و مخالفان همگی سرکوب شده بودند. وی دیگر نمیخواست نقش یک شاه دمکرات را بازی کند. وی برای خود قبای شاهی مصلح را دوخته بود. حزب نیز باید مانند فلسفه سلطنت یکی میشد….
علم در خاطراتش به ناگهانی و خلق الساعه بودن این امر اشاراتی دارد. یازدهم اسفند ۱۳۵۳ شاه در نطق مفصل و طولانی خود که همچون آجیل مشکل گشا همه چیز در آن یافت میشد به ناگاه تأسیس حزبی به نام حزب رستاخیز ملی یا رستاخیز ملت ایران را اعلام نمود.
حزبی که بر پایه سه اصل نظام شاهنشاهی، انقلاب شاه و ملت و قانون اساسی شکل گرفته بود. دو اصل آن مستقیماً به شاه مربوط میشد و اصل سوم یعنی قانون اساسی نیز برای خالی نبودن عریضه قربانی شد. قانون اساسیای که فعالیت احزاب را در چارچوب قانون آزاد اعلام کرده بود ناگاه اساس سیستم تک حزبی شاهانه گردید! شاه در بخش پایانی این سخنرانی عنان اختیار از کف داد و شروع به تهدید همه مخالفان خود نمود. تهدیدی که تا آن موقع بسیار عجیب و جالب تلقی میشد. شاید خواندن این بخش از سخنرانی شاه برای قلقلک حافظه تاریخی ما بد نباشد:
کسی که وارد این تشکیلات سیاسی نشود و معتقد و مؤمن به این سه اصلی که من گفتم نباشد دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیر قانونی یعنی به اصطلاح خودمان تودهای. یعنی باز به اصطلاح خودمان و با قدرت اثبات، بی وطن، او جایش یا در زندان ایران است، یا اگر بخواهد فردا با کمال میل بدون اخذ حق عوارض، گذرنامه را در دستش میگذاریم و به هر جایی که دلش میخواهد برود. چون ایرانی که نیست، وطن که ندارد و عملیاتش هم که قانونی نیست، غیر قانونی است و قانون هم مجازاتش را معین کرده است.
یک کسی که، تودهای نباشد، بی وطن هم نباشد ولی به این هم عقیدهای نداشته باشد، او آزاد است. به شرطی که بگوید، به شرطی که علناً و رسماً و بدون پرده بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم ولی ضد وطن هم نیستم. ما با او کاری نداریم. ولی به اصطلاح دو دوزه بازی کردن و در هنگام وقوع یک خبر یا یک سر و صدا پنهان شدن، و این بازیهایی که بعضی اوقات ما میبینیم این دیگر قابل قبول نیست. هر کس مردانه باید تکلیف خودش را در این مملکت روشن بکند. یا موافق این جریان هست یا نیست.”!
از آنچه گذشت:
زیر و رو کردن برگهای تاریخ کشورمان نکات مثبت و منفی چندی را به ما می آموزد که می تواند چراغ راه و راهنمای آینده به ویژه برای جوانان ما باشد. شوربختانه انگشت گذاشتن بر روی اشتباهات و خطاهای گذشته شماری از رهبران و یا سیاست پیشگان، موجب رنجش و جبهه گیری وابستگان و طرفداران آنان شده، و به ناسزاگویی و بدرفتاری نسبت به انتقاد کننده پرداخته و چنانچه برایشان آسان پذیر باشد با یورش و شبیخون زدن او را از پای در می آورند.
به عنوان نمونه، شاه به دلیل خود بزرگ بینی و خودکامگی یک سلسله اشتباهات و خطاهایی از خود نشان داد که منجر به انقلاب ناخواسته سال ۵۷ شد. شماری از اینگونه کجروی ها را نگارنده طی چند مقاله برای روشنگری و تجربه اندوزی جوانان کشورمان در گذشته نوشتم. چند شب گذشته در تلویزیون ایران فردا نیز برنامه ای اجراء شد که خودکامگی و کجروی شاه را نشان می داد. از ویژگی های دیکتاتوری شاه آن بود که او هرگز به اندشمندان، سیاستمداران، و افراد آگاه و صلاحیت دار میهنمان نشست و همکاری نداشت. او حتی به کابینه ای که برگزیده و انتخاب خودش بود، و یا امرای ارتش توجهی نمی کرد و بدانان بی اعتناء بود. در حالی که با سفیران و فرستادگان کشورهای آمریکا و خوش و بش و نشست و برخاست داشت و آنان تنها مشاوران و نزدیکان او بودند.
خامنه ای نیز که فردی خودکامه، دیکتاتور، و برخلاف شاه جنایتکاری بزرگ است، تا کنون نصایح و گفتار افراد صالح و نیک اندیشان کشور را به مسخره گرفته، و خودکامگی و زورگویی خود را بر همه کس و همه چیز تحمیل می کند. شاید شمار زیادی از اقتصاد دانان و سیاستمداران تا کنون بدو گفته باشند که تحقیقات هسته ای به زیان مردم است، و یاهرگونه نزدیکی و همدستی با روسیه خطاست. زیرا روسها دشمنان دیرینه تاریخ ما بوده و می خواهند باردیگر فاجعه شوم زمان فتحعلیشاه قاجار رادر ایران تکرار کنند… ولیکن این روضه خوان ۵ تومانی می گوید:” مرغ یک پا دارد”، و گوشش بدهکار هیچ منطقی نیست….