– نَرمش قَهرمانانه و عَقب نشینی خامنه ای:
سال گذشته، سید علی خامنه ای در حینِ گفتگو با سرانِ سپاه و کشور، اعلام کرد که رابطه با غرب به منظور پیشبرد آرمان های انقلاب مشکلی ندارد و از عبارت “نرمش قهرمانانه” برای آن استفاده کرد؛ این رخداد حاکی از آمادگی حکومت اسلامی برای مذاکره با غرب به منظور تسهیل شرایطِ فعلی خود است.
در طولِ ماه هایِ گذشته نیز روحانیون و امامانِ جماعت مختلفی ابراز کرده اند که “مرگ بر آمریکا آیه قرآن نیست” که عوض نشود و می توان با آمریکا مشروط بر حفظ آرمان ها و اهداف انقلاب، مذاکره و گفتگو داشت و به توافق رسید، سیاست کلی ایران حتی در بستر جامعه نیز به سمت نرمش در برابر غرب پیش می رفت.
می توان گفت که رژیم، تمامی سی و چند سالِ گذشته را مشغول محکم کردن پایه هایِ سیاست داخلی خود بوده و امروز که هیچ اهرم داخلی قدرتش را تهدید نمی کند، آماده است که سیاست های خارجی خود را محک زده و روابط تازه ای با دنیا داشته باشد.
نتیجه این نَرمش ها و تغییر رویه حکومت، بازگشت به نقطه آغاز بازی هسته ای خامنه ای بود! بیش از یک دهه خون مردم ایران را در شیشه کردند و ایرانیان متحمل سنگین ترینِ تحریم ها و بدترین شرایط ممکن اقتصادی – اجتماعی شدند، جوانانِ ایران زمین، پَرپَر شدن تمامی آرزوها و موقعیت های کاری و تحصیلی شان را پیش دیدگان خویش دیدند تا پس از چندین سال، خامنه ای و دوستانش عقب نشینی کرده و به خانه نخست خویش بازگردند!
– اُپوزوسیون بی عَمل؛ نبود آلترناتیو برای غَرب:
در قدرت گیری و اوج گرفتنِ سیاسی سید علی خامنه ای، اپوزوسیونِ فُسیلی و از کار افتاده خارج و داخل کشور نقش چشمگیری داشته اند؛ عده ای که همچنان درگیر جنگ های تاریخی – شخصی و به دنبالِ کینه جویی های خاک خورده و قدیمی اَند خواسته یا ناخواسته سبب شدند که دولت های غربی هیچ آلترناتیوی به جز شخص سید علی خامنه ای، برای برقراری دیالوگ نداشته باشند و دارویِ زَخمِ خود را در عطاری وی بجویند.
دور بودنِ کنشگرانِ سیاسی از ایران و نبودشان در بستر جامعه ای که نان در خون می زند، سبب شده که ایشان درک درستی از خواسته هایِ اکثریت مردم ایران که در اندکی رفاه و آسایش اجتماعی و زندگی اقتصادی بهتر خلاصه می شود، نداشته باشند.
ایشان نه تحریم ها را حس کردند و نه از درد بیکاری و گرانی و تورم سرسام آور با خبر گشتند، آن سویِ آب ها نشسته اند و هر چند خواسته های ایران دوستانه و پاکی دارند، اما چون شناختی از جامعه ندارند، همواره به بیراهه رفته و می روند و این دورِ باطل همچنان ادامه دارد!
بی تردید یکی از بانیانِ اصلی شکل گرفتن “توافق وین” اپوزوسیون برانداز خارج از کشور بود که نتوانست رهبری جنبش آزادی خواهی ایران را به دست گرفته و به دلیل ضعف مدیریت، عدم اتحاد و ناتوانی از انجام هرگونه کار جدی و حرفه ای سیاسی، میدان را برای نمایندگان حکومت اسلامی باز نمود و خود نتوانست نماینده واقعی ملت ایران در جریانِ گفتگو با دولتمردان غربی باشد.
_ موقعیت حَساس و استراتژیک ایران در منطقه:
حکومت اسلامی در طی سه دهه گذشته با صرف هزینه هنگفتی توانسته تا موقعیت های استراتژیک متعددی را در خاورمیانه برای خود ساخته و از آنان گاهن به عنوان سنگر و گاهن به عنوان خط مقدم جبهه جنگش بر علیه غرب استفاده کرده است. نتیجه این سیاست تبدیل حکومت ایران به مهم ترین قدرت سیاسی خاورمیانه شده که بدونِ حضورش، برقراری صلح و آرامش در این گوشه از جهان، امکان پذیر نیست.
سید علی خامنه ای به صورتِ پنهانی ولی واقعی تمام سال های گذشته را مشغول جنگ های نظامی بوده و با اینکه هزینه جنگ هایش مساوی با ویرانی زندگانی مردمان ایران زمین بوده و هست، اما باید اعتراف کرد که برنده این نبردهای نظامی – سیاسی نیز شخص وی بوده و غرب در برابر سیاست های جنگ طلبانه و قلدرانه اش، عاجز گشته است.
برای مثال می توان به جنگ سی و سه روزه لبنان، جنگ داخلی سوریه و نبرد نیروهای چریک نظامی اش در عراق اشاره داشت که دخالت مستقیم خامنه ای در این آشوب ها، نخست اسرائیل و سپس متحدانِ غربی اش را پَریشان و آشفته کرد؛ خامنه ای با در شیشه کردن خونِ مردمانِ ایران و خرج سرمایه ملی ایرانیان، پایه های حکومتش را به قدری در سطح منطقه و حتی در کشورهای آمریکای جنوبی سِفت کرده که امروز غرب، هیچ راهی به جز مذاکره با وی برای رسیدن به یک توافق همگانی و در نتیجه برقراری صلح و آرامش در منطقه، پیش رویِ خود نمی بیند.
اما قُلدری خامنه ای در منطقه بهانه ی خوبی برای سران دولت های غربی نیست تا حقوق انسانی و ابتدایی مردم ایران را نادیده گرفته و در طیِ تمامی این مذاکرات، حتی یک بار به وضعیت اسفناک حقوق بشر، حقوق دگراندیشان و زندانیان عقیدتی – سیاسی در ایران اشاره ای نداشته باشند! می توان گفت که حقوق مردم ایران برای سرانِ دولت های غربی نیز حائز اهمیت نبوده و نیست و این بازی تاج و تخت، تنها بر سر نفت و گاز و قدرت می باشد!
– تاریخ پرزیدنت اوباما را به زَبونی و تَرسویی یاد خواهد کرد:
پرزیدنت اوباما در دورانِ دولتمردی خود، بدترین سیاست را در برابر مردم ایران پیش گرفت و آن هم سیاست “لاس زَنی” و زد و بند کردن با خامنه ای تحت هر شرایطی است! آقای اوباما که می توانست با توجه به قدرت سیاسی و جایگاه خاص خود حکومت اسلامی ایران را مجبور به عقب نشینی در برابر خواسته های دموکراتیک و آزادی خواهانه مردم ایران کند، با یک سیاست کاملن اشتباه، مردم ایران را نادیده گرفت و برای حقوق انسانی شان، کمترین اهمیتی قائل نشد و تنها به گفتگو با خامنه ای و معامله با وی، بسنده نمود.
در طی رخدادهای پس از انتصابات سال ۸۸، وقتی مردم ایران یکصدا در کوچه و خیابان شعار “اوباما اوباما، یا با اونا یا با ما” را سر می دادند و قاطعانه از پرزیدنت اوباما می خواستند تا فریاد مردم دردمند ایران را شنیده و به یاری شان بشتابد، وی تصمیم گرفت تا ضمن اعلام سیاستش مبنی بر عدم دخالت در مسائل داخلی ایران، تمام توجه و هم و غم اش را معطوف سید علی خامنه ای و مذاکره با او نماید!
بی تردید تاریخ از پرزیدنت اوباما به عنوان یکی از ترسو ترین و بی کفایت ترین رییس جمهورهای تاریخ آن کشور، یاد خواهد کرد زیرا با اینکه تمامی قدرت و فرصت های جهان را برای کمک به مردم ایران و مجبور کردن خامنه ای به عقب نشینی در برابر خواسته های ایرانیان را داشت،نه تنها برای حقوق انسانی مردم ایران پشیزی ارزش قائل نشد بلکه لکه ننگ توافق با یک دیکتاتور خونخوار به مثابه موسولینی و فرانکو را در کارنامه خویش ثبت نمود!