تحلیلی شک برانگیز
اخیرا گروهی از تحلیل گران سیاسی با موجّه جلوه دان رژیمهای خودکامه همانند بشار اسد سعی دارند این اندیشه را در سر مخاطبان بپرورانند که برای خاور میانه همان سیستم استبدادی جوابگوست و دموکراسی نمی تواند راه حل باشد. این تحلیل در موارد دیگر نیز وجود دارد و گروهی از هموطنان ما با نمونه قرار دادن حکومت رضاشاه در دوران بحران جنگ اول جهانی از رژیم رضاخان بعنوان یک الگو در سیستم استبدادی و موفق و مفید بودن این روش اداره کشور سخن می رانند.
آیا براستی می توان به روشهای تک نفره و خودکامه در اداره کشورهای خاورمیانه دل بست؟ نمونه های پرشماری از رژیمهای خود کامه با مشکلات و درگیریهای داخلی و خارجی روبرو شده اند که ما را دچار تردید درباره این نوع تحلیل خواهد کرد. نکته دیگری که می تواند به شک ما بیافزاید موفقیت چشمگیر دموکراسی در کشورهایی مانند ترکیه و هند است که نشان می دهد حتی در جهان سوم با فرهنگ متفاوت و سنتی هم می توان با دموکراسی موفقتر از استبداد بود.
دموکراسی تقلبی در خاورمیانه
اگرچه بسیاری از کشورهای خاورمیانه ادعای دموکراسی را دارند ولی تنها در آنها اندک اعتراضی با سرکوب شدید مواجه می شود. کشوری مانند پاکستان اگرچه نام جمهوری را یدک می کشد ولی با توجه به اسلامی بودن و اجرای مبانی شریعت در آن دچار بی قانونی و آشوب دائمی است که نشان می دهد دموکراسی بدون سکولاریسم و جدایی دین از سیاست نه تنها بی اثر است ، بلکه تقلبی است!
در تعریف دموکراسی نمی توان اعتقادات مذهبی را وارد نمود چرا که این اعتقادات شخصی است و هر یک از دینداران تفسیری شخصی از دین خود دارند! حتی ملایان و این مثلاً علمای دین هم درباره بسیار فراوان احکام دینی و تفسیر آن اختلاف دارند.
این تفسیرهای مختلف از دین باعث نوعی سردرگمی قانونی شده است که هرگز نمی تواند در اجرای قوانین همراه با هماهنگی باشد. بنابر این در حکومت مذهبی ،حاکمیت قانون که مهمترین اصل در ایجاد یک دموکراسی پایدار است از آغاز دچار تزلزل و تردید خواهد بود. خلاصه آنکه در دموکراسی نمی توان چیزی را بالاتر از قانون فرض کرد و این رژیمهای مثلاً جمهوری اسلامی چیزی فراتر از قانون دارند که شریعت است و شریعت هدفش رضای خداست و فرد در درجه پایینتر قرار دارد.
فردگرایی و دموکراسی
حاکمیت قانون در خدمت فرد فرد مردم یک جامعه دموکرات و برای رسیدن هر یک از ایشان به سعادت و زندگی سالم و امیدوارانه است. رابطه ای مستقیم میان حاکمیت قانون و امنیت فردی وجود دارد و افراد یک جامعه بدون حاکمیت قانون از احساس امنیت در زندگی فردی و اجتماعی خویش برخوردار نخواهند شد.
همچنین اگر قوانینی بجای محوریت فرد ، بر اساس محوریت یک ایدئولژی نظیر اسلام و یا کمونیسم تنظیم شوند ، خواه نا خواه میان منافع افراد آن جامعه با ایدو ئولژی خشک و ایستا اختلافاتی خواهد بود. از این روست که رژیم کمونیستی اتحاد شوروی و یا خلق چین هرگز بعنوان رژیم دموکرات شناخته نمی شود.
و همچنین رژیم جمهوری اسلامی با محوریت شریعت و خدا بعنوان یک رژیم دموکرات شناخته نمی شود. در جمهوری اسلامی قوانین در خدمت افراد جامعه نیستند، بلکه در خدمت ایدوئولژی اسلامی هستند. احترام به مقام هر انسانی با هر عقیده در اسلام نمی گنجد ، اسلام مطابق دستورات قرآنی هرگز دگر اندیشان را بر نمی تابد و بارها دستور کشتار ایشان را داده است.
آیه لا اکراه فی الدین درباره آنهاییست که مجبور شدند اجباری مسلمان شوند و قرآن به آنها گوشزد می کند که با اکراه مسلمان نشوند و به دوربین لبخند بزنند. این حقیقت قرآن و تاریخ اسلام است و در عمل هم می بینیم که تمامی مسلمانان تاریخ تا به قدرت رسیدند از کشتار دگر اندیشان آغاز کار نموده اند.
پس بدون محوریت انسانها و احترام به قوانینی که برای همه صادر شده است ، سخن گفتن از دموکراسی گزافی بیش نیست!
رضاشاه چیزی جز مُسکّن نبود
در دوران جنگ جهانی اول با ضعف حکومت مرکزی در اثر فساد دوران قاجار و فشار و شیطنت قدرتهای جهانی روبرو شدیم. این عوامل حکومت مرکزی را در معرض فروپاشی قرار داد . اما آیا این نشانه ضعف سیستم دموکراسی است؟ آیا ظهور رضاشاه و رژیم استبدادی او با آن همه خدمات نشان نمی دهد که برای ایران یک رژیم مستبد و تک نفره راه حل است؟ نگارنده معتقد است که نه! چنین نیست!
برای پاسخ به این پرسش باید چند مورد را اشاره نماییم :
نخست اینکه چهار پادشاه پایانی ایران همگی در تبعید مردند و تبعید هر چهار نفر بنوعی با مسأله استبداد ستیزی مردم ایران گره خورده است. محمد علیشاه بخاطر جلوگیری از حاکمیت قانون و مشروطیت مجبور به فرار شد، احمدشاه هرچند در امر دخالت نمی کرد ولی شعارهای جمهوری خواهی و قانون مداری مبارزین مختلف حتی خود رضاشاه باعث رفع مشروعیت از وی گردید و هرچند افراد مقابل شاهنشاهی قاجار خود بهفکر منافع شخصی بودند ولی از حمایت عامه مردم در آزادیخواهی و ایجاد جمهوری برخوردار بودند. آغاز کار رضاشاه با همین شعارهای جمهوری خواهی و حذف پادشاهی بود.
خود رضاشاه زمان جنگ جهانی دوم بدلیل پیشینه اش در ایجاد خفقان شدید و عدم حمایت داخلی مجبور به ترک ایران شد. ترک ایران وسیله رضاشاه با حمایت و خوشحالی روشنفکران و رهبران سیاسی همراه بود چرا که مردم از وضع موجود و خفقان سالهای پایانی رضاشاه خسته شده بودند.
محمدرضا شاه نیز دچار همان مسأله شد وخستگی مردم و حمایت از جنبشهای روشنفکری مهمترین بهانه برای ایجاد یک آلترناتیو در برابر شاهنشاهی گشت. دوران طولانی حکومت یک شاه خود بعوان معضلی در ایجاد جنبشهای نوگرا و تنوع طلب است.
دومین مورد اینکه گیریم که رضاشاه در چند سال آغازین همانند یک مسکِّن بوده باشد و توانسته باشد امنیت را به ایران آشوب زده باز گرداند اما این به استبدادگرایی ربطی ندارد. با بررسی حکومت رضاشا متوجه می شویم که او در سالهای آغازین از مشاوره و کمک متخصصان مختلف بهره می برد و بهترین دوران حکومتی او همین سالهاست. در برابر این دوران آغازین ، او در سالهای پایانی کمر به ریشه کن کردن موافقان و مخالفان بست! تا جایی که همرزمان و همراهان خود او هم از تیررس خشم و خفقان او در امان نبودند و یکی یکی حذف شدند.
سومین مورد اینکه ای کاش رضاشاه همانند یک رئیس جمهور دموکرات دو دوره حکومت می کرد و با احترام و عزت جایش را به نیروهای تازه و جوان می داد ، همانند همگی کشورهای دارای دموکراسی که بصورت دوره ای از استعداد و توان یک رئیس جمهور بهره می برند و نفر بعدی هم با صلح و آرامش کامل جانشین او می شود. این مادام العمر بودن حکومت رضاشاه هیچ کمکی به وی نکرد و بلکه باعث شد خدمات او نیز در سایه خودکامگی و قدرت طلبیش قرار گیرد.
بنابراین ظهور رضاشاه دلیلی بر موجّه بودن سیستم استبدادی نیست! بلکه این استبداد است که باعث می شود حکومت او هر لحظه با تهدید داخلی مواجه باشدو در سیتسم استبدادی همواره ناراضیانی هستند که سعی در تغییر این شیوه حکومت دارند. برخورد قهر آمیز با مخالفان و منتقدان در دموکراسی معنی ندارد. دموکراسی با محوریت افراد جامعه هرگز بدنبال سرکوب منتقدان نیست. بلکه در دموکراسی نظرات منتقدان به بهبود و بهینه سازی حکومت می انجامد. نگاه نو و نظرات مخالف می تواند به پیشرفتهایی بیانجامد که در نگاه کهنه نمی گنجیده است.
جمهوری اسلامی تقلبی ایران!
خامنه ای کیست؟ چیزی بجز پادشاه است؟ البته پادشاهی مذهبی و غیر سکولار. تنها تفاوت میان شیوه اداره ایران پیش و پس از انقلاب در نداشتن سکولاریسم است. شاهان پهلوی اجازه دخالت دین را در قوانین نمی دادند و این پایان همه ی تفاوت میان جمهوری اسلامی و شاهان پهلوی است. اگر خامنه ای عمامه دارد ، شاه عباس هم عمامه داشت! شیوه اداره ایران بدست ملایان هرچند که نام و ظاهر مدرنی دارد و در اصول چیزی بجز یک خلافت و شاهنشاهی نیست.
بنابراین سزا نیست که حکومتهایی مانند ایران و سوریه و مصر و یا کره شمالی در شمار جمهوری بیایند! تفاوت مبارک با خامنه ای در یک چیز بود. مبارک یک رهبر سکولار بود همانند شاه ولی خامنه ای سکولار نیست و منافع مذهب را دنبال می کند ، نه منافع افراد جامعه را.
مادامی که حکومتهای خودکامه وخشن باشند، مخالفان آن هم خشن خواهند بود . در سرانجام این شیوه چیزی بجز آشوب و انقلاب نیست. برای پایان این آشوبها و انقلابهای متعدد راهی بجز دموکراسی می توان یافت؟ جانشین کردن یک خودکامه بجای خودکامه پیشین هر چقدر هم انسان پاک و خادمی باشد ، به نظر نگارنده مسکّنی بیش نیست و نمی تواند در درازمدت به خواستهای نسلهای بعدی پاسخ بدهد.
مشکل امروز جمهوری اسلامی یکی دوتا نیست. اگر شاه مستبد بود حداقل سکولار بود و منافع ایران برایش ارزش داشت. مردمی که با بهانه آزادی سیاسی انقلاب کردند و خود را به چاه جمهوری اسلامی انداختند همان آزادیهای اجتماعی دوران پهلوی را هم از دست دادند. یعنی استبداد بود و ماند ، مشکل مذهب گرایی هم اضافه شد. مشکلی که منافع ایران و ایرانیان را از چراچوب قوانین حذف کرد و بجای ملت ایران گفت : « امّت اسلامی کذایی »